
به فرشاد عزیزم
چشم زخم
صدای مان را باد با خود برد
صدای مان را عشق بر بادبادکی دوخته بود
که سرنخش از هوش مان رها شده بود
درمحله ی باد خیز کمی پایین تر از کوچه ی صاعقه
جادوگری با ناخن های کج و کوله
بافته ی بوسه هامان را می شکافت
و شهر بی خون شده بود
عکس هامان اما خیلی زود از قاب شکسته گریختند
و فقط ماه همرا ه مان بود
ماه که هم چنان
پوستر ستاره هایش
سقف بوسه هامان.....
از کتاب چرا کفشهایت ....اردیبهشت 77