چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۲




  از کتاب"روی آینه ام خم اش" نشر اثر

راز

در سکوتی که هیچگاه زبان باز نکرد
حیرت جیغ کشید.
برگهای درخت سیب فرو ریخت
برهنه ی برهنه
برهنگی نه اینسوی دارد

نه آنسوی
نقطه یی بی بازگشت.

رازی بود میان ما
راضی بود خدا
     تا
درررنگ
درنگ
بو می کشید پشت دیوار
لابلای پیچک ها، زنگ را
از مهتابی دیدم
زن ایست  داد
     تا
راضی بماند غیر خدا

زنی بو می کشید
یاس امین الدوله را
هنوزمهتابی  پوشیده از راز بود


چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۲




شیرکو بیه کس
ترجمه:سید علی صالحی

در زیر زمین خفه کننده این روح پاره پاره ام
ساعات غربتم واگنهای به هم پیوسته اند
می روند و می آیند،می آیند و می روند
هر روز در ایستگاه انتظار در ایستگاه بدرود
درهایشان از پی هم باز و بسته می شوند
یک غمم پیاده می شود
صد غمم سوار
چه تونل بی انتهایی است غربت !
به کجایم می برد؟
دیگر چراغ چشمانم به سو سو افتاده است
با این حال او می بردم.... می بردم....می بردم