مطلب پست قبلي درباره ي برقراري صلح و آرامش و چگونگي دستيابي به آن آرزوي نه چندان دور در اين جهان پر آشوب بود
اتفاقا در همين رابطه، چند روز پيش در روزنامه ي همشهري مطلبي خواندم كه خالي از لطف نيست.
هندي ها اعتقادشان براين است كه اگر دو تا الاغ با هم ازدواج كنند ، صلح و آرامش درجهان برقرار خواهد شد .
در روزهاي همين نوشته ي درج در روزنامه ، دوتا الاغ را به عقد و عروسي هم در مي آورند ، عروس داماد را به آرايشگاه مي برند ، يك شهر در اين جشن شركت ميكند ، بعد از رقص و پايكوبي بسيار در آخر كار هم همه ي مردم دست به آسمان برميدارند و براي لمس صلح و چشيدن آرامش دعا ميكنند.
با وجود اين همه آدم ، دو تا الاغ واسطه ي خير ميشوند. و چرا كه نه؟
اگر بخواهم درباره حماقت و واسطه گري آن براي ايجاد امنيت و صلح كاذب بنويسم باور كنيد چندين و چند پست را بايد براي اين مطلب اختصاص بدهم ، بنابراين به بعد فلسفي اين قضيه اصلا وارد نمي شوم چون حكايتي ست. جاي عبيد زاكاني واقعا خالي ست.
در اين جور مواقع كه با اين طور مطالب برخورد ميكنم ، احساس مي كنم كمر بند زمين كه آن را به دو قسمت مساوي تقسيم كرده است (خط فرضي) از كمر زمين باز ميشود و با سرعت
در كهكشان رها ميشود وبا شدت به جايي اصابت ميكند كه از صدايش چشمهايم به ناكجايي خيره ميشود كه در آنجا هيچ چيز نيست.
اما حالا به جايي خيره شده ام كه دوچيز هست ( دوتا الاغ كه نيش شان تا بناگوش باز است) البته دور از جان حيوان ضاحك...