چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۳

با تشکر از فرهاد کریمی عزیز
گفتگوی «فرهادکریمی» و «آذر کیانی» ـ روزنامه ی آرمان، چهارشنبه 10دی ماه 93
دانلود نسخه ی پی دی اف
 http://www.armandaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=787&pageno=7

سه‌شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۳

چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۳

کریسمس مبارک

جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۹۳


   یلدا مبارک

سه‌شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۳



افروز نبوی:
نمایشگاه آثار هنری بانوان مهندس به همت و تلاش کمیسیون مشورتی بانوان سازمان نظام مهندسی استان تهران در گالری روژ، کانون معماران معاصر برگزار شده است. امروز افتتاحیه بود و با سخنرانی رئیس سازمان، آقای دکتر غفرانی، دبیر هیئت رئیسه، خانم مهندس رادمهر و همچنین سخنرانی قابل تامل خانم مهندس تهمینه میلانی و تقدیر از شرکت کنندگان آغاز شد. آنها که از جو حاکم و تفکر غالب بر فعالیت بانوان مهندس مطلع اند، می دانند که برگزاری چنین نمایشگاه هایی چه اهمیتی دارد. اگر دوست داشتید و وقتی بود حتما سری بزنید. دو اثر از مجموعه ی دوم من با نام " دیالوگ دوم: در حوالی نخشب" نیز در میان آثار دیگر دوستان و همکاران هست،نمایشگاه تا 27 آذر ادامه خواهد داشت.
--------------------------------------------------

چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۳

از کتاب "پلاژ مردگان شاد"نشر اشاره
-----------------------------------------
نيامده
از ويرجينيا
بريزد انتظار.

ويرجينيا بايد برود.
تاخير مه مي پراكند.
اتوبوس ديده نمي شود.

هـ هـ هـ هي
تاخير در ميان جان
مه مي پراكند
و ويرجينيا نمي رود از بايد بروم.

در اين وقت كه ميان جان مه مي پراكند انتظار
حتما كسي خواهد آمد.

لئوناردو وولف آمده است؟


بخشی از شعر"شبی با ویرجینیا وولف

یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۳

به هر حال، هر آغاز
 تنها ادامه ایست
 و کتاب سرنوشت
همیشه از نیمه باز می شود

شیمبورسکا

چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۳

از آنجایی که هیچ یک از آثارم مطابق استاندارد من نبوده اند، باید آنها را بر اساس رنج و دردی که برایم داشته اند قضاوت کنم، همان‌طور که مادری فرزند دزد و قاتل خود را بیشتر از فرزند کشیش خود دوست دارد…

ویلیام فاکنر

چهارشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۳



از مجموعه جدید در دست چاپ 



دختران بامیان
 ------------

مین منتظر در چشم را خنثی میکنند
دختران بامیان،
علی الطلوع، صبح ها
پا در کفش بودا
از خنده ی ته سرنوشت شان لب می گیرند
و بلند بلند می خوانند
اووووم اووووم اووووم
صدای شکسته
ریز ریز اصوات
نفوذ می کند
درون جمجمه یی که نادیده شان می گیرد
و عبور می کند
از چشم های تنگ
که فراخ اند در وادی شقاوت
اووووم اوووووم
صدای شکسته
شبنم، اشک برگ های نیلوفری ست،
که از ناف خورشیدی ناپیدا روئیده است.
می نشیند در چشم های تنگ
و عاقبت جاری می شود،
در مجرای سرخوردگی
علی الطلوع، صبح ها
دختران بامیان. 

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=63824




شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۳

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

شیخ بهایی

پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۳

بازخوانی خاطره یی از یک دوست
-------------------------------------
یادم می آید با یکی از دوستانم درباره خاطرات خوب و خوش زندگی حرف میزدیم و دوستم خاطره یی را تعریف کرد که خالی از لطف نیست .

گفت: تابستان بود .دوازده سیزده ساله بودم .سرم گرم بازی بود و دختر خیلی شلوغی بودم.
یک روز نزدیک ظهر مادرم از من خواست که به مغازه ی سرکوچه ی خانه مان بروم و کمی خرید کنم .رفتم . وقتی که برمی گشتم کوچه خلوت بود و هوا هم به شدت گرم بود. از دور دختر هشت ، نه ساله ی همسایه مان را دیدم که می آمد . همینکه به نزدیکی من رسید تبسمی کرد و از کنارم گذشت . دو سه قدم که دور شدم انگار دیوانه شده باشم برگشتم و بطرفش دویدم و با کیسه ی خریدی که دستم بود محکم به سر و گردن و پشتش کوبیدم.
بطوری که روی زمین افتاد و زانویش هم کمی زخمی شد.
گفت چیه ؟ دیونه شدی؟
منم با پرخاش دوباره بطرفش حمله ور شدم و گفتم :
من بزرگم چرا به من سلام نمی کنی؟
خلاصه بعد به خانه آمدم و یادم است که تمام آن روز خیلی از خودم راضی بودم و یک سرخوشی عجیبی داشتم اصلا از کاری که کرده بودم پشیمان نبودم....
سالها گذشت و من به دانشگاه رفتم و ازدواج کردم و این را هم بگویم که در تمام دوران زندگی که بعد از آن ماجرا داشتم همین خصلت از بالا به پائین نگاه کردن به آدمها را با خودم داشتم و زیانهایی هم دیدم که چندان تاثیری روی اخلاقم نداشت.
باردار بودم" دوسه ماهه" یک روز با ماشین به خیابان ولی عصر رفتم .زنی را دیدم که کنار خیابان بساط پهن کرده بود. لیف و کیسه و سنجاق قفلی و ... می فروخت . باخودم گفتم به بهانه خرید لیف، به او کمکی بکنم. ماشین را پارک کردم و پیاده شدم و خیلی با تحکم کنار بساط ایستادم و از توی کیفم یک اسکناس برداشتم و بطرف آن زن دراز کردم . گفتم بگیر ! دو تا لیف بده!
زن دستفروش سرش را بلند کرد و گفت : پولت رو بذار تو کیف ات. چطور وقتی جنس رو ندیدی پول میدی؟ هر چی که میخوای بخری اول بردار ،نگاه کن ،جنس رو ببین، بعد پولت رو نشون بده! کمی جا خوردم .گفتم من میخوام بهت کمک کنم.
زن دستفروش گفت: برو برو من به تو چیز نمی فروشم . اگر میخواستم گدایی کنم که توی سرما و گرما اینجا نبودم. این بساط رو نداشتم. تو وقتی که داشتی از دور می آمدی از طرز قدم برداشتن ات فهمیدم که هیچ حالیت نیست. فیس و افاده ی هستی.
دوستم ادامه داد که بلافاصله توی ماشین نشستم و سرم را روی فرمان گذاشتم و چنان گریه یی کردم که تا اونموقع همچین گریه یی یادم نمیاد که کرده باشم. انگار یک چیزی توی درونم شکست . این حالت را خیلی جدی گرفتم و تصمیم گرفتم به خانه برگردم و برگشتم. تا یکهفته تب داشتم تا یکهفته لرزشی را در دستهایم داشتم که نمیدانستم برای چیست ولی میدانستم منشاء آن از همان موقعی ست که آن زن دستفروش را دیدم.
ماه هفتم بارداری ام بود که یکشب با تپش قلب بیدار شدم.دهانم خشک بود و نفسم بالا نمی آمد به تصور اینکه فرزندم هفت ماهه بدنیا می آید به بیمارستان رفتم و بعد از معاینه پزشکم بهم گفت که متاسفانه بچه که پسر هم بود مرده!!!

"صحبت که اینجا رسید آنقدر اشک ریخت که چاره یی جز همراهی اش نداشتم"بگذریم
در ادامه گفت: بعد ازآن دچار افسردگی شدید شدم و اتاق را تاریک میکردم و آهنگهای غمگین گوش میدادم و آن بچه مرده تا مدتها رهایم نمی کرد و ! "آن بچه یی که در نوجوانی با تبختر و غرور به او حمله کرده بودم." این یادی بود که هیچوقت رهایم نمی کرد. چرا که آن عمل تماما از سر نفس و منیت بود و هیچ دلیل دیگه نداشت. به دستور پزشکم تا زمانی که افسردگی ام برطرف نمی شد نمی بایست که باردار میشدم و همین بیشتر ناراحتم میکرد و برایم "یوگا" را تجویز کرد.
آن موقع کلاسهای یوگا خیلی کم بود. خلاصه رفتم و یوگا زندگی مرا دگرگون کرد. دیگر آن دختر پرغرور و پرتکبر نبودم منم مثل همه ی آدمها یک ذره از این جهان هستی شدم و هرچه زمان میگذشت بهتر و بهتر شدم و بعد دو بچه بدنیا آوردم که دقیقا دوران زندگی شان را برعکس من گذراندند . در آرامش و با آگاهی. و این را میدانم که برای این "بیداری" هزینه ی سنگینی را پرداختم و آنهم از دست دادن فرزندم بود.
در تمام مدتی هم که یوگا میکردم مشکلات زیادی را ازسر گذراندم از بیماری بگیر تا زیانهای مالی.. چون مقاومت های من زیاد بود و متلاشی کردن آنها باسختی اتفاق می افتاد. بنابراین بابت داشتن این مقاومت ها هزینه می دادم. ولی حالا راضی ام از همه پیشامدها درس مثبت گرفتم و مهم نتیجه هست و اصلا با آن شخص سابقم آن دیو قدیمی یکی نیستم "تنها توان این را دارم که با او روبرو بشوم و نگاهش کنم ".
با آرامش دستهایم را گرفت و گفت این هم خاطره ی خوب من.
گفتم مهم همین حال است و رسیدن های تو که تمامی ندارد.

"این اتفاقها تماما بدلیل داشتن توهم است. کسی که متوهم است متوقع هم است و بدنبال آن تصوری از خود دارد که بر اساس آن قالبی برای خودش می سازد و یا دیگران در پاسخگویی به توقع آن فرد ، این قالب را به او میدهند . فرقی نمیکند که نام این قالب چه باشد ولی هرچه این قالب سخت تر باشد یعنی مقاومت فرد خیلی بالاست و بیرون آمدن از آن و رفتن به سمت آن خود، خویشتن، آن اصل ، آن زیبای همیشه بسیار دشوار خواهد بود."

سه‌شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۳

دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۳

پنجشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۳

سه‌شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۳

این مصاحبه حضوری و تماما از روی نوار گرفته شده است و به سال 1380 برمیگردد. با تشکر از برادر مهربانم عبدالله رئیسی " شاعر و منتقد"
مجله پیغام
----------------------------------------------------------------

رئیسی: خانم کیانی ! به عنوان اولین سوال ،بفرمائید چرا کفشهای شعر امروز ایران جفت نمی شوند ؟
کیانی: جفت هستند اما در کدام مسیر ؟ این دوره از شعر امروز ایران، دوره حاکمیت تئوری هاست و تولد شعر از بطن آنها . زیرا دوران مدرنیسم مختصات ترسیم شده بر جدول فراوانی را هنوز به نمودار تعیین شده ای تبدیل نکرده که ضرورتا پست مدرنیسم – نه به عنوان یک دوره هنری که به مثابه یک شیوه در دوران بعد از مدرنیسم – نمود پیدا کرده است و ویژگی های خود را در ذهن هنرمند ( شاعر ) ثبت کرده است و تمایل به جلوه گری و نمایش دارد، بی آنکه نمود اجتماعی و رئال آن همگانی شده باشد .
که البته به دلیل آوانگارد بودن ذهن هنرمند، هیچ گونه اعتراضی برآن وارد نیست ، به قول نیما: « هنرمندی که در زمان خود فهمیده و درک شد ، به هنر او باید شک کرد »، به هر حال شعرها در این دوره از روی تئوریها نوشته می شود و قاعدتا شبیه به هم سروده می شوند و تبعیت بی چون و چرا از الگوهای شاعرانی که به نوعی آغازگر بوده اند نیز موجبات بروز بحران را فراهم می کند ( بحران در شعر ). که البته عارضه ی دیگری نیز به همراه دارد که به شدت مخرب است و آن هم بی توجهی شاعر به « خود» است. شاعر دیر به خودش می پردازد، دیر جمع و جور می شود و در نتیجه دیر در جایگاه خودش و سکویی که اصل پرش او محسوب می شود قرار می گیرد. خلوتی ندارد که به خودش واگذاشته شود و اگر هم داشته باشد پر از تئوری ست. تئوریهای بیرون آمده از خلوت فوکو، دریدا، هوسرل، هایدگر و.... به شکل ارزشهای بلوکه شده ذهن شاعر، مجال درونی کردن آنها را از او می گیرد، چرا که شاعر از طرف دیگر در عرصه رقابت هم قرار دارد، همین می شود که شما به این نتیجه می رسید که کفش های شعر امروز ایران جفت نیستند. اما من می گویم جفت هستند اما در مسیری مخدوش.

رئیسی: شما بحث از تئوریها و فرمول های شعر کردید، به نظر شما چگونه این تئوریها و فرمول ها را می توان درونی شعر کرد ؟
کیانی: منظور شما دقیقا کدام تئوری است ؟
رئیسی: مثلا چند صدایی بودن شعر .
کیانی: البته من این بحثی که امروز بعنوان شعر چند صدایی مطرح شده را به این شکل قبول ندارم. نظر شخصی من این است که شعر چند صدایی شعری است که دقیقا از ناخودآگاه انسان تغذیه می شود و در آن مأخذ صدا ناپیداست. شاعر تنها یک حامل است، حامل صدا. هر انسان در درون خود اسطوره های مختلفی را پرورش می دهد و ناخودآگاه انسان، مملو از اسرار کیهانی است و پر از صداهای ماندگار که مهلت بروز می خواهند و دوست دارند که مطرح شوند، و وظیفه شاعر، دادن قالب به این صداهاست تا بتوانند مستقل شوند. « من» که در مرکز خودآگاهی قرار دارد، معمولا به علل مختلف دچار عقده می شود، عقده ی نرسیدن ها یا تنفر یا دوست داشتن، که مجال رسیدن و یا بروز آن را پیدا نکرده است، و خیلی زود شکل گیری شخصیت می کند. کدام شخصیت؟ همان که معلول تنفر یا دوست داشتن اوست. پس اگر قرار باشد موقع سرودن شعر، « من» شکل شخصیتی را به خود بگیرد و واسطه قرار نگیرد، بلکه به شکل یک « صدا» که در واقع محل بروز همان عقده مذکور می باشد، نمود پیدا کند، و آن صدا را وارد شعر کند، به نظر من این صدا کاذب است و ناب نیست. مثال می زنم؛ در شعر « عشق در پاساژلباس»، (چه می گویی؟ مگر فروشنده ایی؟) این دیالوگ ناخودآگاه صورت گرفته و مخاطب نمی تواند منشاء این صداها را تشخیص دهد و چرایی و چگونگی آن را. همین عدم تشخیص و کش دادن درک و دریافت لذتی را در مخاطب ایجاد می کند که نه می تواند از آن دست بردارد و نه می تواند به تمامی به آن بپردازد. اما اگر درشعری صدای آشنا را وارد کنیم، به علت تطمیع شدن ذهن مخاطب، شعر تمام می شود و مخاطب از حالت سیال که لازمه خوانش شعر و لذت بردن از آن است خارج می شود. به همین لحاظ شعری را چند صدایی می دانم که دقیقا از ناخودآگاه شاعر و از انرژی نهفته در آن بهره گرفته باشد.

رئیسی: به شعر «عشق در پاساژ لباس» اشاره کردید. به نظر من در این شعر و بخش دیگری از شعرهای شما و حتی شعر خیلی از شاعران موسوم به دهه هفتاد، بازیهای زبانی و شگردهای فرمی، ما را به تعبیر «دیلتای» به چیزی فراتر از معنای اولیه هدایت نمی کند.
کیانی: ابتدا ممکن است این طور به نظر برسد، اما حوصله و هنر خواندن شعر و فهم آن، کم از زحمت سرودن آن نیست، تعابیر فرامتنی، زمانی حاصل می شود که شما با خود متن ارتباط درستی برقرار کرده باشید. در ضمن کارکردهای متفاوت زبان اگر از صمیمیت شعر کم نکند، چه اشکال دارد که وارد شعر شوند. تازه حس خوبی نیز در شاعر و در مخاطب ایجاد می کند .

رئیسی: نمی خواهم منکر این صمیمیت مورد اشاره شما شوم؛ اما معتقدم شعر شما و بخشی از حجم شعر هفتاد، دچار نوعی انفعال بوده است، انفعالی که در خیلی از موارد از رشد و حرکت طبیعی این شعر جلوگیری کرده است.
کیانی: فکر می کنم علت اصلی انفعال در بعضی از شعر شاعران دهه هفتاد، مربوط به جوابی است که به سوال اول شما دادم، حاکمیت تئوری، اما عمومیت ندارد. آن را به عنوان یک مرحله از این دوره شعری، چیز بدی نمی دانم، به حد اشباع که رسید، ضرورتا هر شاعری تکلیف خود را روشن خواهد کرد.

رئیسی: شما شعر امروز را دارای چه مولفه ها وشاخصه هایی می دانید؟
کیانی: ایدئولوژی زده نیست، پیام آور نیست، رسالتی به عهده ندارد. نگاهی مطلق به امور جاری نیست تا مخاطب به حکم و نتیجه مطلق شاعر، گردن بگذارد.
زیست فکری سیال شاعر، مخاطب را به این وادی می کشاند، در حالیکه چنین قصدی را تعمدا شاعر دنبال نمی کند. شاعر امروز بر این باور است که هر چیزی ضد خودش را در درون خود می پروراند، مثا خیر و شر، سفید وسیاهی و.... ما امروز به دنبال سنتز در دیالکتیک شعری نیستیم، شعر امروز محصول خودش است، محصول تضاد با خودش.

رئیسی: برخورد این شعر با زبان چگونه است؟
کیانی: روی زبان باید کار شود، این را « یک به توان هزار» می گویم. متاسفانه عادت کرده ایم که واژه ها را دچار روزمرگی کنیم، طوری که از شدت استفاده به چشممان نمی آیند، هستند اما فراموش مان شده اند. ما مدیون واژه ها هستیم. لازم است گاهی ادای دین کنیم. مثال می زنم؛ در شعر « پا پیش می گذارم» می گویم: (کاری که نیامدن را به من داده است / خیابان کمربندی ست که از حاشیه شهر می گذرد.) خب! خیلی راحت می توانستم بگویم، کاری که به من نیامده را اگر قرار باشد انجام بدهم، مثل خیابانی است که از حاشیه شهر می گذرد. کلیشه یی نمی شد؟ خب! من سعی کردم با برجسته کردن واژه « نیامدن»، اگر چه کنش معنایی را از آن گرفته ام، اما کنش ساختاری را به آن بخشیده ام و به این ترتیب ادای دین کرده ام.

رئیسی: اینکه ماده اصلی شعر، زبان است را قبول دارم، اما فکر نمی کنید خاص و خصوصی کردن (افراطی) زبان، ممکن است بین مخاطب و شعر شکاف و فاصله ایجاد کند؟
کیانی: وقتی قرار است به دست مخاطب برسد، خاص و خصوصی نمی شود. چه اشکال دارد که بپذیریم که تحول در زبان ایجاد کردن، خدمت کردن به زبان است، به مخاطب است و به سلولهای تخدیر شده ی ذهن هایی ست که عادت کرده اند، شعر را فقط با ارایه ها و پیرایه های ادبی کلاسیک شده بفهمند. شعر دهه هفتاد بر فردیت تاکید دارد. شاعر هدف مخاطب پروری ندارد و اگر قرار است چیزی را با مخاطب تقسیم کند، همانا دیگرگونی گویی های زبانی ست. شکاف و فاصله وقتی ایجاد می شود که شاهد باشیم گرایش به اصل خواندن – حالا هر نوع کتابی باشد - کم شده باشد.
شاعر امروز هدف و دغدغه مخاطب پروری ندارد. مخاطب شعر امروز اگر ازهمین امروز خواندن شعرهای کلاسیک را شروع کرده باشد، عجله ای نیست، صد سال فرصت دارد که به شعر دهه هفتاد برسد و با لذت آن را بخواند و در سیلان ذهنی غوطه ور شود.

رئیسی: اگر موافقید دوباره به مجموعه شعرتان برگردیم و اینکه در اکثر اشعار این کتاب، «عشق» حضوری فعال و فراگیر دارد. آیا برای به تکرار نرسیدن این عشق، تمهیدی اندیشیده اید؟
کیانی:اساس هستی بر عشق استوار است، حتی قرار گرفتن دو آجر کنار هم بر اساس جاذبه است و عشق جز جاذبه چیزی دیگر نیست. این جاذبه گاه میان یک مرد و زن، گاه میان پدر و پسر و گاه میان معلم و شاگرد است. به هر حال از هر زبان که می شنوم نامکرر است. عشق مفاهیم گسترده ای دارد، ولی در عین حال یک چیز است (عشق).
من در شعر «زن بن لادن» که در مجموعه در دست انتشار ( « من» به قرینه ی لفظی حذف شده است) که شعری نسبتا سیاسی است نیز از عشق غافل نبوده ام: (جهان از بلندگو بالا رفته است / و هر کس هر کجا رفت / همانجا ایستاد / تیتر کج روزنامه ها / چشم ها را دور می زند / در این همه نیستی / تو را کجا جا بزنم.) این سطرها سیاسی است، اما با نگاهی عاشقانه بیان شده، از زبان زنی عاشق که به زندگی سیاسی همسرو همراهش معترض است.

رئیسی: خانم کیانی! خیلی از شعرهای این مجموعه، پایان بندی غیر منتظره ای دارند. در واقع حضور نوعی لحن خطابی – پرسشی، به همراه مقداری طنز، باعث شده پایان بندی شعرهایی مثل: نزدیک بود که، بله، خالی جاکلیدی، خیابان تایلنتیش و چند شعر دیگرتان، به منزله یک نوع شروع مجدد عمل کنند. چگونه به این پایان بندی ها رسیدید؟
کیانی: خودم هم به این موضوع فکر کرده ام، اما کاملا ناخودآگاه بوده، و شاید به همین علت است که با خواننده ارتباط برقرار می کند. به دنبال چرایی آن نیستم، زیرا جوابی نخواهم شنید. ناخودآگاه اگر هم عقلانی عمل کند که فکر می کنم، نمی کند، باز مرا بدون جواب خواهد گذاشت.

رئیسی: در بخشی از جند شعر این مجموعه، از زبان انگلیسی استفاده کردید، در این مورد قضاوتی نمی کنم، می خواهم نظر خودتان را در این زمینه بدانم. فکر می کنید مخرب است یا پیشنهاد دهنده؟
کیانی: قطعا پیشنهاد دهنده. از شعر « نمی گوید را شعر کرده است» مثالی می زنم: (زندگی ترانه ی آمازون می خواند / و پشت هیچ آپارتمانی زمین خالی نیست
(but / and / don’t you see my heart empty)
(و اما شما نمی دانید که قلب من خالی ست) حالا اگر همین معنی فارسی را که دقیقا مد نظرم بوده، می آوردم، رمانتیک نمی شد؟ اما وقتی از زبان دیگری برای بیان آن استفاده می کنم: 1 – در انتقال معنا تاخیر ایجاد کرده ام 2 – از کلیشه یی شدن این سطر شعر به نوعی جلوگیری کرده ام. و این حس در خواننده ایجاد می شود که بین او و درک آنی او فاصله می افتد.

رئیسی: بنا به گفته خودتان حدود 10 سال است که شعر می گویید و به طور جدی شعر کار می کنید و حتی شغل تان را نیز به خاطر آن کنار گذاشته اید، اولین مجموعه شعرتان نیز درآمده، آیا به تعریفی از شعر رسیده اید؟

کیانی:ما چه تعداد شاعر داریم؟ به اندازه تمام شاعران و شعرهایی که سروده اند، تعریف شعر وجود دارد. اینکه تنها به این تعاریف بسنده کنیم که شعر اتفاقی ست که در زبان رخ می دهد یا یک نوع بیان خیال انگیز است، تعاریفی کلی و حاشیه ای هستند که دیگر ارتباطی با متن شعر ندارند.

رئیسی: شعر دهه هشتاد را چگونه می بینید؟
کیانی: چیزی نمی بینم، جز اینکه هر شاعر، دوره تکوینی شعر را درونی خود کرده و به خود و شعرش کمال ببخشد، که طبعا ویژگی های این دهه را در نظر می گیرد و تطبیق با زبان و زمان امروز را فراموش نمی کند. وامیدورام که شاعران غربال در دست به دنبال نیما، فروغ، شاملو، سپهری، واخوان، بی کرانگی وادی شعر را سپری کنند.

رئیسی: فکر می کنید در میزان فروش کتابتان، تا چه اندازه زن بودن شما، نام کتاب و طرح روی جلد آن حتی، موثر بوده است؟
همه اینها موثرند، اما همه عوامل را در بر نمی گیرند، در این وضعیت نابسامان فروش کتاب، چه کسی پول می دهد کتابی را برای جلد آن بخرد و یا به صرف زن بودن من.
خاطره ایی دارم از نمایشگاه امسال که دختر خانمی آمد و کتاب مرا خرید و رفت، من خودم حضور داشتم، بعد از یکی دو ساعت همراه با دوستانش آمدند و آنها نیز کتاب خریدند، بدون آنکه خودم را معرفی کنم، علت خرید کتاب را جویا شدم، گفتند شعرهای این مجموعه خیلی دخترانه اند. در واقع نسل کتابخوان آینده خیلی توقع دارند و من باید تلاش بیشتری بکنم و امیدوارم در مجموعه بعدی که در دست انتشار است و نام آن، ( « من»، به قرینه لفظی حذف شده است) می باشد تا حدودی این توقع برآورده شود.
رئیسی: و حرف آخر!
کیانی: چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم
که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا. مولانا

یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۳

با تشکر از دوست گرامی حمید رضا اکبری "شروه"
سایت ادبیات ما
-----------------------------------------------------

بوطیقایی بر اساس تأثیرات تصدیق شده

"پلاژ مردگان شاد "
مجموعه شعر –آذر کیانی

«گفتن چیزی و استنباط چیز دیگری شعر است.» رابرت فراست
معانی واژه‌ها در این مجموعه کنشی از شاعرند که بر تفاوت استوار بوده و معنا ایجاد کرده و نقش خود را در گفته‌ها به خوبی ادا می‌نمایند و در نهایت کاری را انجام می‌دهند ، بالقوه که همانا تأثیر گذاشتن بر خواننده می‌باشد. شعرها تجلی مشهود تفکر متنی و بینا متنی شاعر به حساب می‌آیند ، چرا که زبان شاعر بر اساس کارکردهایی پیش می‌رود که صورت‌ها و معناهای ساختار کلی اثر را ممکن می‌سازد .نوام چامسکی در باب زبان مطلبی بدین مضمون دارد :
( کار زبان شناسی باز تولید توانش زبانی است ؛دانش یا توانایی ضمنی که گویندگان کسب کرده و قادر می‌شوند تا حتی جملاتی را که هرگز پیش‌تر با آن‌ها رو به رو نشده اند بر زبان آورده و درک کنند. )
امروز شعرم چقدر تاریک است
مثل روزی می‌ماند
که سر صبحش را بریده باشند
دست‌های ظهرش را همین طور
و شبش ............... (ص/15 )
بوطیقای این مجموعه نیز بر اساس تاثیرات تصدیق شده متنی آغاز و خواننده را به فکر ماحصل موضوع وامی‌دارد و از طرفی دیگر تاویل ها با خود متن شروع و سبب می‌گردند تا در خوانش ما با معناهای متعددی روبرو شویم ، لذا کارکرد ذهن در اینجا بایستی بهترین نوع معنای تاویلی را بر گزیند .
شوخی نیست
این کتاب هر برگش
پس از ورق خوردن
به سنگی عظیم بدل می‌شود (ص/ 53)
در پلاژ مردگان شاد قطعی زبانی ، ادعایی شاید باشد که چیزها را همان‌طور که می‌باشند نشان می‌دهد و گاهی زبان –کردار جزء کنش‌های زبانی شاعر می‌شود ، در واقع سازمان دادن به جهان و یا به وجود آوردن چیزهایی در وا سازی کمپوزیسیون کلمات در به وجود آوردن این مجموعه نقش دارند ؛ زیرا جریان خطی شعرها بر اساس زبان پیش می‌روند و ارگانیسم بر نقشی پایدار و پر ثبات استوار و دلالت گر ها را زیبا نمایان می‌سازد .
پیشانی‌ام را بر می‌دارم
روی میز می‌گذارم
چین‌هایش را می شمارم
و به پشت سرم می‌چسبانم (ص / 41 )
 آنچه در این مجموعه ساخته شده است را می‌توان به بازی گرفت و بازنگری کرد و یا اینکه با استفاده از عامل‌های نقش پذیر از نشانه‌هایی استفاده نمود که نقش ابزاری داشته باشند ، چرا که اجرای هرکدام از شعرها خود ساختاری را طلب می‌کند که شاعر خوب توانسته ، بر اساس قواعد جاری شعر از پس آنان بر آید و این نشان از قوه تفکر سیال و دانش امروزی شاعر دارد ،شاعر در یک بازنگری از اشیاء اطراف خود به درستی از آنان بهره می‌برد . برای این منظور به سراغ شعر صفحه 47 کتاب می‌رویم :
وقایع این چند روز را در شومینه ریختم
گرمای این آتش
برای عمرم کافی است .

آیفون در را باز نمی‌کند
کسی خانه نیست
سوسمار تالابی اینجا چه می‌کند ؟ (ص- 48 )
از این سخنان که بگذریم شعرهای خانم کیانی در این مجموعه اصولن در کارکرد ادبی پیام ، معنا پیدا می‌کنند ، لذا در متن
شعرها ما جهان پیرامونی را به گونه‌ای متفاوت می‌بینیم و این حاکی از بسامد بالای واژهای انتخابی شاعر به حساب می‌آید .
شکلوفسکی روسی در جایی بیان می‌کند :
(هدف هنر احساس مستقیم و بی واسطه اشیاء است ، بدان گونه که به ادراک حسی در می‌آیند ، نه آن گونه که شناخته شده و مألوفند . تکنیک هنری عبارت است از آشنا زدایی از موضوعات ؛ دشوار کردن قالب‌ها ، افزایش دشواری و مدت زمان ادراک حسی .) از همین رو می‌توان به دشواری چیدمان واژگان و توصیفات شعری این مجموعه پی برد ، که درک ما را از جهاتی دگرگون می‌سازد . دریدا می‌گوید : هر چیزی را که تا کنون آشکار و حاضر دانسته‌ایم با فاصله بشناسیم و در خواندن هر متنی شالوده آن را آگاهانه بشکنیم . با این رویکرد شعرهای پلاژ مردگان شاد با درک موقعیت‌های زمانی و اشراف بر پدیده‌ها و وقایع معاصر شکل یافته و به اکنون راه پیدا می کند و سپس در یک فرم در مقابل دیدگان ما قرار می‌گیرد.
آفتاب چهره را از پنجره برداشت
اتاق بی حوصله را چرخ زد
هوا نوشت :
دوستت دارم
پنکه ادامه داد ..... (یک روز –ص/39 )
سه ، چهار ، پنج ساعت دیگر
یک ، دو ساعت دیگر
سه ، دو ...
برگ‌های کتاب عطیه
در باد و خاکستر و خون
آنتن می‌چرخد
لیوان‌های برندی ناب ،
هوا را به رقص خود می‌آمیزند . ( جنگ – ص 55)

پلاژ مردگان شاد (مجموعه شعر –آذر کیانی) ، نشر اشاره -1384
 



با تشکر از دوست عزیز خلیل شیخیانی گرامی
"نقد کتاب چرا کفش هایت جفت نمی شود شعرمن؟"نشر نیم نگاه80
--------------------------------------------------
ساده گویی های یک زن شاعر

خلیل شیخیانی – مجله پیغام

شعر امروز، از بهترین و شاخص ترین پارامترهای شعر این چند دهه برخوردار است که شاخص ترین آنها ساده گویی و ارتباط عینی و ملموس با مخاطب و اشیاء است. «زمان» اگر چه در حرکت است و تنها ظرفی است که ساکن نیست و نمی ماند، ولی گاهی چنان در سیره ی واسطه ی اندیشه قرار می گیرد که احساس آفریده شده لابلای متون، سالهای سال زندگی می کند. حذف هر عنصری از عناصر اصلی تشکیل دهنده ی یک شعر، کاستی های جبران ناپذیری بر ساختار آن شعر وارد می سازد.
مجموعه شعر «چرا کفش هایت جفت نمی شود شعر من» سروده ی سرکار خانم آذر کیانی را خواندم و به علت ارتباطی که بین من و شاعر به وسیله ی بندهای شعری ایجاد شده بود، لذت بردم. لذت بردن من بدین معنا نیست که این مجموعه، عاری از عیب و نقص و تکامل یافته و بالغ است، بلکه شگرد شاعر با استفاده از واژه های ملموس و معمولی و جملات و ترکیبات ساده و بدون تکلف، باعث شده است تا «من مخاطب» تا انتهای شعر، عاشقانه با شعر همراه شود.
از دیدگاه خانم کیانی! شعر! همین لحظات ساده، تلخ و شیرینی است که هر روز در کنار ما زاده می شوند و به طریقی از یاد می روند. در دنیای مدرن و پسامدرن تعیین شاخص هایی محدود برای شعر شاید مورد قبول اهل فن نباشد، ولی توجه به اصالت زبان، سلامت ساختار، تکامل فرم، حدود زمان و قوت اندیشه که از شعر جدا نمی شوند، اساسی و مهم است. ذهن و اندیشه هم پای سن انسان در حرکت است و از این بابت ذهن خانم کیانی امروزی و مدرن نیست، ولی شعرهایش در جاده های اوروزی قدم می زنند و مدرن هستند؛ یعنی توانایی ایشان جهت همسان ساختن سن و ذهن - ذهن سنتی – در دوران مدرنیسم و امروزی کردن ذهن و اندیشه ی سنتی قابل تقدیر است.
در ابتدا باید بگویم این مجموعه سعی دارد فراجنسیتی باشد، یعنی اشعار سعی دارند از معیارهای خاص زنانه و مردانه فاصله بگیرند. اوج این کار را فروغ فرخزاد تجربه گر شد که خانم کیانی بین زنانگی ذهن خود و ذهن آمرانه مخاطب نرینه، رابطه برقرار می کند. یکی از شعرهای این مجموعه که از حال و هوای زنانه برخوردار است ، شهر «خیابان تایلنتیش» است. فضا و حالات واژه ها در شعر، مادینگی ذهن شاعر را بر نرینگی شخصیت ها و پرسوناژهای درونی متن قالب می سازد، که این ترکیب خودساخته، جهت فرار از ذهنیت مطلق زنانه، مقبول مخاطب می افتد.
اگر به فرم و محتوا و تکنیک، به صورت کوششی و تصنعی توجه داشته باشیم و از شاعر بخواهیم که در یک محیط محدود و بر اساس ابزاری خاص شعر بنویسد، به یقین از عاطفه و احساس که رکن اصلی رابطه است فاصله خواهد گرفت و در دایره ای کسل کننده و مصنوعی خواهد ماند.
این مجموعه از محاسنی برخوردار است که ویژه ی شعر امروز است و آن هم کم کردن مسیر بین مبدأ – شاعر، و مقصد – مخاطب، است. خانم کیانی آنچه می بیند با زبان دل و بر اساس تحولات زبان، زمان و ذهنیات بارور شده ی مردم می نویسد. شعر «نزدیک بودم» ص 7: نه بام خانه ی من فرودگاه است / نه گاری او بال دارد / با همین پیف پاف هم می توان کار را تمام کرد / شاخه ای که پنجره ی اتاق مرا شاهد بود / دیشب به خواب تبر رفت. » شعر، شروعی عاشقانه – مدرن دارد و این عشق در تار و پود ماشینی شده ی مخاطب، شیرین می دود. حتی به «وای جنگل را بیابان می کنند» فریدون مشیری هم بی توجه نیست. شاخه، تنها شاهد اتاق، به خواب تبر می رود و در ادامه، تلخی شیرینی بر زبان مخاطب نقش می بندد:«با آرزوی خوشبختی / خداحافظ برای همیشه . . . »
توجه داشته باشیم که کار شاعر شق القمر کردن نیست و نمی تواند نسخه هایی بپیچد که دور از ذهن و پیچیده باشد، بلکه، همان جدا کردن شما برای یک آن و لحظه ای از یک صندلی و یا سپردن روح شما برای اندکی به دست چند واژه محسوس و رهایی از حلقه یاس و دلتنگی، بزرگترین و شتید شاهکار یک انسان است.
عشق اجتماعی و مدرن به دور از هویدا ساختن کلیشه ای لیلی و مجنون در صفحات و دل سپردن به لحظات سانتیمانتال، نسبتا قدرتمند و ملموس هستند که نیازی به بازگویی دوباره آن نباشد؛ کوتاهی اشعار، ذهن مخاطب را به تشتت نمی کشاند. شعر «شعر» ص 54:«روبرویم نشسته / نمی خواهد بداند / که پشت این دو چراغ قرمز / چه ترافیک سنگینی ست.»
استفاده از برخی کلمات که خارج از متن و بتنهایی در حیطه شعر و قلمرو شاعر نمی گنجد، با توانایی خانم کیانی وارد متن می شوند و همین کلمات شاید صنعتی و زمخت، به شعر، تحول و ارزشی دو چندان می بخشد. واژه ی «قطار» در شعر ص 9:«پنهان عاشق است / و مدام خواب قطاری را می بیند که پنجره ندارد» و یا واژه های «راه شیری» و «اتوبان» در شعر ص 10: «به خدا راه شیری خیلی دور است / و مخیله ی من فقط اتوبان دویده است. » و یا ترکیب «راکت تنیس بازان» ص 57: «گفتم بیایی تا بیداری ام را تعبیر کنی / حالا که آمدی می گویی: / ضربات راکت تنیس بازان خیلی سنگین است / ضربات این دستمال کاغذی های پژمرده چطور؟» مقایسه ضربات راکت تنیس با دستمال کاغذی در میان متن جالب است. شعر «بدرقه» ص 35، ترکیب «موکت اتوبان»: «حالا دارند موکت اتوبان را وصله می کنند» و یا شعر «پا پیش می گذارم» ص 29، ترکیب «دندان مصنوعی»: «دندان مصنوعی همین اشیاء هم بیرون پریده است.» هم نشینی واژگان با ذهن مخاطب در یک خط افقی مناسب و همسان حرکت می کند و هر واژه به واژه ی بعد از خود، توانی مضاعف می دهد؛ یعنی همه ی واژه های دارای پتانسیل هایی هستند که شدت و ضعف دارند و هر گاه انرژی نهفته این واژه ها در متن به انرژی جنبشی تبدیل می شوند به قوت بندهای آن شعر و فرم و ساختار ایجاد شده می افزاید.
شاعر بیشتر سعی دارد از جند جزء نامربوط بر اساس کلیت پراکنده گویی و نامربوطی واژگان، به دنیای واحد و مربوط دسترسی یابد – یکی از شاخص های ادبیات پست مدرن – و این هم به عدم تبحر کافی و تجربه در جاهایی کاستی در متن می شود. شاعر به دلیل زن بودن، اشیاء و اجزاء را زنانه می بیند و سعی می کند که آنها را در هسته ای مردانه و نوعی جامعه شمول قرار دهد و شاید در این راستا گاهی موفق باشد، ولی ولی در خیلی مواقع به حال و هوای زنانه خود به طور غیر مستقیم و ناخودآگاه نزدیک می شود که آن هم برای همه قابل فهم نیست، بلکه مخاطب حرفه ای می تواند نقش ها را یکی یکی از متن استخراج کند و با آنالیز کردن آنها و به هم پیوستن دوباره نقش ها به راهی سردرآورد که ذهنیات شاعر در آنحجا سیر می کرده است.
برای مثال در شعر «عشق در پاساژ لباس» ص 16، عشق دو پهلو است، که اگر زنی مخاطب آن باشد، خود را نقش اول آن می بیند و بالعکس اگر مردی مخاطب آن باشد خود را نقش اول آن، ولی مخاطب حفه ای از تسلسل و بهم بافتگی کلام و رعایت کردن محور عمودی پی می برد که «دکمه ی سردست هایش هم که نبض نمی زند / این گل سینه اما . . . / همه چیز زیر سر این گل سینه است» و همچنین: «خواب هایم که حالا سبدهای خالی مرا بر سر گذاشته اند / . . . / این پیراهن به اندازه ی عشق پارچه نبرده است» زنانه اند.
نباید به زنانگی بعضی شعرها ایراد گرفت، زیرا وقتی شاعر احساس می کند توانایی انجام کارهای مردانه را دارد و آن را در متن ثابت کرده، کار او تمام می شود. فر.غ فرخزادشاید تنها شاعره ی قدرتمند این سالها باشد که مادینه بود و از مادگی شعر خود می گفت و از نرینگی جنس مخالف نیز ساده نمی گذشت.او هرگز در شعرهایش آمرانه حرف نمی زند و بیهوده نتیجه گیری اخلاقی نمی کند و برای مخاطب تکلیف معین نمی سازد. گاهی مواقع شعر به حس زنانه نیازمند است و حتا این احساس باید در قلم مردان نیز تبلور یابد. حس زنانه، زن بودن در شهر نیست، بلکه پوشاندن لایه ای از احساس زنانه بر متن است تا مخاطب مسیر کوتاهتری را برای رسیدن به لذت ادبی و هنری بپیماید.
خانم کیانی ذاتا با بهره مندی از حس زنانه، متن ها را شیفته ی مخاطب می سازد. این جمله یعنی چه؟ یعنی اینکه قبل از آنکه مخاطب به سراغ متن برود، متن ها به بلوغ رسیده اند و در اولین نگاه به دل مخاطب می نشینند.
شکلوفسکی، فرم گرای روسی معتقد است که هدف هنر ابلاغ حسی است که از درک اشیاء به دست می آید، حسی که با مشاهده به دست می آید و این، با آچه در مورد اشیاء می دانیم فرق دارد. وظیفه ی هنرمند، آشنازدایی از اشیاء است؛ یعنی با اشیاء برخورد تازه داشته باشیم و نوعی عادت زدایی کنیم که خانم کیانی تا حدود زیادی در این امر موفق بوده است. در شعر «بدرقه» ص34، نوعی آشنازدایی از اشیاء به چشم می خورد:«وقتی فرودگاه را در جیب گذاشتی / کودکی هواپیما در دریا غرق شد / بارانی که می آمد / تاکسی ها را به سمت پل معلق هدایت می کرد / برای هیچ کسی که بر روی هیچ زمینی ایستاده بود / تاکسی ها توقف می کردند / بوق بوق بوق / هی هلو! / . . .» آشنازدایی دغدغه اصلی شاعر بوده است. فرودگاهی که در جیب جا می شود و کودکی هواپیمایی که در دریا غرق، و هیچ کسی که بر زمین نبوده ایستاده است. احساس از این شعر با وجود واژه های که معنای تازه یافته اند، به خوبی دریافت می شود و این همان کارکرد زبانی شاعر است. «شاعر، هنرمندترین کسی است که زبان را به کار می برد.آگدن و ریچاردز در معنا چنین می نویسند: شعر کاری به معنای دقیق و محدود ندارد، به بیان دیگر نباید هم چیزی را اطلاع دهد ... به عقیده ی سیدنی، شاعر، حقیقت بیانی را در باره دنیای واقعی بازگو نمی کند، بلکه تصویری از یک دنیای آرمانی را ارایه می دهد که ما را ترغیب می کند بکوشیم از آن در رفتار خود تقلید کنیم.»
گئورگ لوکاچ، فیلسوف، منتقد و جامعه شناس ادبی مجاری، ادبیات را منعکس کننده واقعیت های اجتماعی و تاریخی می داند که شعر و داستان می تواند با رگه های اجتماعی و تاریخی بر اساس رئالیسم، زبان گویای اجتماع خود باشد، که خانم کیانی از این مهم فاصله می گیرد و شعر را از تاریخ جدا می سازد و به سوی جریان عاشقانه حسی – اجتماعی نزدیک می سازد، یعنی تبلور لحظات عینی که برای تمامی انسانها در لحظات متفاوت اتفاق می افتد. من اینجا از لوکاچ و نظریه ی او فاصله می گیرم و به ذهن و اندیشه خانم کیانی نزدیک می شوم که ... مورد توجه مخاطب پرسش گر و کنجکاور امروزی است. برای مثال شعر « نقش خالی» ص 48:
«این اتوبوس هر روز همین ایستگاه... / کسی نیست؟ / حرکت؟ / صف درختان بلیط شان همیشه باطل / سقای پیر از تشنگی مرده است / و این شهر کاری به جز شهر ندارد / این قالی بید زده است / نقش خالی من و توست / نقش خالی؟ / پر از من و او کجاست؟»
و هم چنین مثالی دیگر در شعر «انتظار» ص 36:
«همه ی ایستگاه های این شهر را در کیفم جا داده ام / مترو پاشنه ی کفش هایم را چرخانده / به همین سمتی که ایستاده ام / واژه ی کاش در آغوش اما و اگر، آب تردید می نوشد / و شاید در هیچ ایستگاهی پیاده نمی شوند / رودخانه ای که مرا به سوی تو سوق نمی دهد / از زیر زمین می گذرد / و در مصب آدرسی توقف می کند / که هرگز درش به دیوار نبوده است / بیا داسی بچرخان / برشی بزن این هوای عبوس را / و چهره ات را بکار /...»
از کاستی هایی که نمی توان از آن به سادگی گذشت، عوض شدن لحن کلام در متن بدون توجه به فرم ایجاد شده توسط خود شاعر است. برای مثال در شعر «بدرقه»، عوض شدن لحن کلام را می بینیم که مطلوب ذهن مخاطب نیست: «برای هیچ کسی که بر روی هیچ زمینی ایستاده بود / تاکسی ها توقف می کردند / بوق بوق بوق / هی هلو! / تیرهای چراغ برق» شعر از ابتدا که آغاز می شود شیرین، جذاب و دارای ضربه حسی است، یعنی فرودگاه در جیب به مخاطب شوک وارد می سازد و ضربه حسی ایجاد می شود، ولی به تکرار «بوق»ها که می رسد و «هی هلو!» که می آید لحن عوض می شود و متن و ذهن مخاطب دچار آشفتگی می شوند و مخاطب از مسیر اصلی و اتفاقاتی که به ذهن سپرده است، بی مورد جدا می شود و به چاله سردرگمی می افتد.
زیباترین شعر این مجموعه به نظر من «گرفته های دلم» است – ص 12 – که با یک ضربه حسی مانا آغاز می شود: «اگر گرفته های دلم را / همین کارگر ساختمان زیر بتون می کاشت / این عمارت چه می شد؟ » و چقدر این شعر شکیل و زیبا شده و چه قدر هم کوتاه... قابل تقدیر است که شاعر فرم و محتوا و اندیشه را در مکانی فاقد زمان آفریده است. در خیلی از شعرها، بر اساس نظریه ی باختین، نظریه پرداز بزرگ ادبیات در قرن بیستم، شاعر، نتیجه ای به دست مخاطب نمی سپارد، بلکه حالت تعلیق و سرگردانی در بین مفهوم و نامفهومی می آفریند تا باز هم مخاطب از شانه شاعر پیاده شود و با پای پیاده تا انتهای متن، سنگلاخ ها را تجربه گر شود. در این جا نمی توان از ترکیبات کلیشه ای و رمانتیک هم به سادگی گذشت، ترکیباتی مثل «کوچه های دلواپسی» یا «کوچه های صاعقه» و ...
اگر برای فرم منفک از محتوا، ارزش قایل باشیم به بیراه رفته ایم. علت این امر حضور لباس عروس که بدون عروس ارزشی ندارد. این محتواست که می تواند برای فرم تعیین تکلیف کند. فرم اشعار خانم کیانی در این مجموعه بر اساس محتوا بنا نهاده شده است. یعنی محتوا بر فرم مقدم است.شاعر خود فرم را می سازد و این فرم هم، چنان سست و پوشالی نیست که محتوا را مخدوش نماید. باید توجه داشت که فرم از ساختار جداست و فرم هر شعری بر اساس ژانرهای خاص محتوا – جاندار و بیجان – نهفته در متن شکل می گیرد و هیچگاه فرم یک شکل، فرم شعر دیگری نیست که تحولات زبان و بازی های زبانی فرم را متفاوت می سازد.
رومن یاکوبسن می نویسد: موضوع نقد ادبی ، ادبیات نیست، بلکه ادبیت است؛ آنچه یک اثر را به اثر ادبی تبدیل می کند. بنابراین وجه مشخصه یک اثر را باید در خود اثر و نه در مولف آن جستجو کرد، یعنی در خود شعر و نه در شاعر. تمام ایماژها و صنایع ادبی به نظر کشلوفسکی، در خدمت یک هدف هستند. آشنازدایی، عملکرد اساسی هنر، معکوس کردن روند عادت کردن است که ادراک در اثر روزمرگی، به آن دچار شده است. خانم کیانی اگر چه شاعر فرم گرا و فرمالیست نیست و هرگز سعی نداشته – بر اساس اشعار این مجموعه – پیرو کشلوفسکی باشد، ولی سعی داشته خیلی از واژه ها را آشنازدایی کند و مخاطب را با توجه به ساده بودن خطِ روایی این شعر به فکر فرو ببرد تا او به معنای تازه ی واژه های به کار گرفته، متفاوت از اسفاده روزمره آن پی ببرد.
شعرهای این مجموعه، آنگونه که من در حوالی چند انجمن و دوستان ادبی زندگی می کنم، نسبتا مطلوب بوده است و دلیل اصلی آن را ساده گویی، لطافت و اندیشه ملموس می دانم که توانسته سکوی پرتاب خوبی برای شاعر باشد.

پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۳


 گریز از:
کلی گویی های رومانتیک
                              
امید شمس – مجله گیله وا


مجموعه شعر چرا کفش هایت جفت نمی شود شعر من؟ از خانم آذر کیانی، بازتاب بسیاری از دستاوردهای طیف خاصی از شعر دهه ی هفتاد است. این مجموعه به طور جدی سعی در نزدیک کردن شعر به زندگی دارد، اما شاعر به دنبال لحظه های شاعرانه درزندگی نیست بلکه تمام لحظه های زندگی را در نگاهی شاعرانه بازآفرینی می کند. از سوی دیگر همچنان که زندگی قسمتی از شعر است، شعر نیز گوشه ای از این زندگی ست و تاثیر این دو بر یکدیگر به گونه ای است که ماهیت هیچ یک قربانی این تاثیرپذیری نیست. برای شاعر نه زندگی تنها به لحظه های شاعرانه خلاصه می شود و نه صرفا بازتاب سینمایی زندگی در شعرش دیده می شود.
این شعر از بطن زندگی بیرون می آید اما نگاه شاعر آن را از سلامت آزارنده ی واقعیت تهی می کند و به این ترتیب هر واژه ای در خود پهنه های تاریکی از تاویل خواهد ساخت:
" نه بام خانه ی من فرودگاه است/ نه گاری او بال دارد/ با همین پیف پاف هم می توان کار را تمام کرد/ شاخه ای که از پنجره ی اتاق مرا شاهد بود/ دیشب به خواب تیر می رفت..."

استفاده از ظرفیت های زندگی روزمره، شعر را از خلاء لاهوتی سوبژکتیویته و از کلی گویی های رومانتیک نجات می دهد؛ از سوی دیگر عادت زدایی از عناصر زندگی و جزء نگر در آن، به اثر هنری عمق و ماهیت انضمامی می دهد. در این مجموعه تمام عناصر شعر در خدمت رسیدن به چنین فضایی می باشند.
1-     زبان: زبان ساده و روان این اشعار نقش مهمی در مانوس کردن فضای شعر دارد چراکه دامنه ی وسیع واژگان محاوره به خوبی می تواند بیانگر عناصر زندگی باشد اگرچه فاصله گرفتن از فاخرانگی زبان امکانات وسیعی به شاعر داده است اما حفظ سلامت نحوی و ساختگی زبان، او را از افق های تازه تری محروم می کند چراکه زبان محاوره صرفا ماهیتی توصیفی دارد و از این رو علیرغم طیف وسیع واژگانی، فضایی محدود دارد. اما از سوی دیگر این زبان ساده در پس روساخت ساده خود قابلیت خلق فضاهای نو و پیچیده ای دارد، همچنانکه الیوت در «سرزمین هرز» چنین کرده است. اینجاست که ذهن پیچیده ی شاعر در پس زبانی ساده می تواند جهانی پیچیده را ترسیم کند. هنگامی که شاعر هجوم ابژه ها را به ذهن خود بدون عبور آن از یک ذهن تفکیک کننده ی خردگرا به مخاطب انتقال می دهد و با نظم، زندگی روزمره را در فضای اسکیزوفرنیک ذهن خود واسازی می کند، در پس همین سادگی بی نظم، فضایی وهم آلود ساخته می شود:
" به خدا راه شیری خیلی دور است/ و مخیله ی من تنها اتوبان دویده است/ هپروت یک روزی باغ بود/ و خواب دیروز خودکشی کرده است..."

2-     همذات پنداری با ابژه ها: یکی از مهم ترین مشخصه های هنر مدرن پرهیز از بیان مستقیم احساسات و عواطف هنرمند است. هنرمند مدرن با فاصله گرفتن از تک گویی های توصیفی و کلی گویی های رومانتیک در انتقال حس خود از اشیاء و ابژه های ملموس بهره می گیرد. هنرمند با همذات پنداری با اشیاء، حس و خصوصیات خود را به آن ها انتقال می دهد و به این ترتیب درونیات خود را با استفاده از ابژه ها نشان می دهد. شاعر این مجموعه با استفاده از این شیوه در پرداخت حالت درونی خود به اشیاء و ابژه ها، ماهیتی انسانی می بخشد و به این طریق من تک گوی سنتی با شکستن در اشیاء متکثر می شود، ضمن اینکه به اشیاء این اجازه را می دهد که با چهره ای نمایان شوند که هویت تازه و ماهیت نویی به آن ها می دهد و آن ها را از معنای یکه ی سابق خود تهی می کند و وارد عرصه ی معنایی و تاویلی تازه ای می نماید:
" وقتی سباه فقط عینک باشد/ بیچاره پروانه ها/ ستاره های دور میدان سرما"
و یا :
" وقتی فرودگاه را در جیبت گذاشتی/ کودکی هواپیما در دریا غرق شد/ برای هیچ کس که بر هیچ زمینی ایستاده بود/ تاکسی ها توقف می کردند..."
استفاده از اشیاء برای انتقال حس، یکی از مشهورترین خصوصیات این مجموعه است. شاعر با نگاه تیزبین خود توانسته به خوبی از ظرفیت های اشیاء برای ایجاد فضای حسی استفاده کند.
3-     نکته ای که شعر خانم کیانی را با شعر شاعرانی چون فلاح، چایچی و موسوی هم سو می کند نگاه آن ها به زندگی و بازتاب آن در شعر است اما آنچه او را در این میان برجسته و متمایز می کند بازآفرینی شاعرانه ی زندگی است که در برخورد با آن به هیچ وجه گزارشگر واقعیت یا تحلیل کننده و نتیجه گیرنده ی آن نیست، بلکه در این رویارویی شعر واقعیتی تازه را از بطن زندگی می پروراند. واقعیتی که در ذهن شاعر عینیت خود را باز می یابد و باید اضافه کنم اگرچه اجرای حسی توسط زبان پدید نمی آید، اما با ارتباط تنگاتنگ با اشیاء و ابژه های مانوس زندگی سعی در محقق کردن آن در فضای شعر دارد.
4-     گاها در بعضی از شعرهای این مجموعه کاربرد اشیاء و ابژه ها جای خود را به نمادهایی کهنه داده است. استفاده از بعضی مفاهیم و واژه ها بدون رها کردنشان از بار تاریخی مفاهیم نمادینی که پذیرفته اند بیان حسی شاعر را دچار کلیشه های آزاردهنده خواهد کرد و از آنجا که این واژه ها بدون غریب گردانی و تنها به دلیل ارتباط نزدیکشان با زندگی استعمال شوند شعر را دچار بارهای افزوده و ناخواسته ی معنایی و ایجاد فضای تاویلی تحمیلی می کنند. عباراتی چون:
" کوچه های دلواپسی، رد بوی لیمو و بهار نارنج و..." یا سطرهایی چون: " بهار را با خواب شکوفه ها/ بهار را بی تو برگشتم،" به سطرهای درخشانی چون: " دندان مصنوعی همین اشیاء هم بیرون پریده است" و یا: "دوده پر از فاصله را به دستمال آبی قسم می دهم" صدمه می زند.

دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۳

سرت را به آرامی در فنجان قهوه می اندازی
کج و کوله ی چشم های قهوه ای ات،
معوج گونه هایت،
دوباره
خنده را از گوشه ی لب هایت آغاز می کند.
به کندی سرعت
دست هایت را به دوسو باز می کنی
قارچ راز سینه ات را می بینی
بررسی می کنی
هنوز سمی نشده
می بخشی.

 

از کتاب"پلاژ مردگان شاد" نشر اشاره 84