پنجشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۸

کریسمس مبارک
سالروز تولد حضرت عیسی مسیح مبارک باد

چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۸


سه واژ ه ی عجیب



وقتی واژه ی آینده را تلفظ میکنم

هجای اول دیگر در گذشته می گذرد


وقتی واژه ی سکوت را تلفظ میکنم

آن را می شکنم


وقتی واژه ی هیچ را تلفظ میکنم

چیزی را می آفرینم که در هیچ بودی جا نمی گیرد




ویسواوا شیمبورسکا
ترجمه : علیرضا دولتشاهی

شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۸


سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۸


چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۸




دو دیوار


و دهلیز سکوت


و آنگاه


سایه یی که از زوال آفتاب دم میزند




مردمی


و فریادی از اعماق




ما مهره نیستیم


ما مهره نیستیم












زنده یاد احمد شاملو




سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۸


جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۸




من درد بوده ام همه
من درد بوده ام
گفتی پوستواره یی
استوار به دردی
چونان طبل
خالی و فریاد گر


-----------------------------------


یاد و خاطره ی شاملوی عزیز گرامی باد

سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸

ما دوست داریم دنیامونو
مثل همین سفیدیا پر از نوشته بکنیم
نوشته های خوبی که
نمی دونیم عاقبت از چشم کی
از قلب و از انگشتای نازک کی
بیرون میاد
که بنویسه از قول ما
ما دنیامونو دوست داریم
ما دنیامونو دوست داریم





از کتاب شعر کودک: ما دنیامونو دوست داریم

چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۸



استاد محمد حقوقی از میان ما رفت

روحش شاد و یادش گرامی

جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۸


دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۸


بچه هاي عصر خود

بچه هاي عصر خوديم
عصري سياسي

همه مسائل تو. ما. شماها
مسائل روز. مسائل شب
مسائلي سياسي ست

خواهي نخواهي
ژن هاي تو آينده ايي سياسي دارند
پوست تو ته رنگ سياسي
چشم هايت جنبه ايي سياسي

آن چه از آن حرف ميزني طنيني
آن چه از آن حرف نمي زني. معنايي
بهرحال . سياسي دارد.

حتا وقتي در جنگل پرسه مي زني
گام هايت سياسي ست
بر زمينه ايي سياسي

شعر غير سياسي هم سياسي ست
و در بالا ماه مي تابد
چيزي كه ديگر ماه نيست
بودن يا نبودن مسئله اين است
كدام مسئله بگو عزيزم
مسئله يي سياسي

حتا لازم نيست كه انسان باشي
تا معناي سياسي بيابي
كافي ست نفت باشي
يا علوفه يا مواد بازيافتي

و يا حتا ميز مذاكره كه در مورد شكلش
ماه ها بحث و جدل كردند
سرچه جور ميزي بهتر است مرگ و زندگي را معامله كرد
گرد يا چهار گوش

در اين بين مردمان مي مردند
حيوانات سقط مي شدند
كشتزارها رها مي شدند
و خانه ها مي سوختند
همچون عصرهاي باستاني
و كمتر سياسي.
------------------------
ويسوا شييمبورسكا
مترجم. عليرضا دولتشاهي

پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۸

از كنار




(از كنار خيلي از چيزها كه بگذريم، گذشته ايم (اين سطر را يك بار ديگر بخوانيم

از كنار كه نمي گذريم، گذشته را گذاشته ايم

گذاشتيم، گيريم نه بر جاي، كه بر جان

زخم؟

.نه، مهر

.اگر به لطف، كه نگذشته و نمي گذرد هيچ گاه



....از چيزها كنار گذاشته مي شويم بي آنكه بگذريم از

خيلي نا معلومي ست كه در هر چيز، انتظار مي كشد

.نه بر جاي، كه بر جان نگاه مي كند تا نگذريم به بيهودگي از كنار







1388/1/1


ساعت 15:30






چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۷

سال نو مبارك





...


فكر كنم اگر تصميم قطعي دارم
كه زندگي يعني همين
دكور عوالم ام را عوض كنم


براي اين كار
به مرز روز مي روم
و كلي ناشناخته براي جهان لختم برمي دارم



بعد در واپسين كلام شعرم
چشم هايم را سفيد مي كنم
و شقيقه هايم را
بي هيچ جنبشي
به ناشناخته ها مي چسبانم



.تازه ها مي آيند

.مي شوم


....




بخشي از شعر «زندگي يعني همين» از مجموعه ي پلاژ مردگان شاد





پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۷




مي خواهي چشم و ذهن ات


مكدر نكني؟


در پي آفتاب بدو


در سايه





نيچه


جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۷

هشتم مارس روز جهاني زن مبارك باد



انديشه يي دختر كوچك را سخت بخود مشغول ميداشت

چرا از شانه هاي زنان

بويي تند همچون عطر سنگين گلهاي ياسمن يا ماگنوليا

به مشام ميرسد؟

چيست اين حرير لطيف مه

بر گرد شانه هاي مادران؟

دختر كوچك را حسرت داشتن آن بود

آن عطر شگفت انگيز نامعلوم

.كه در زيباترين دوشيزگان نيز شنيده نميشد


.دختر كوچك بزرگ شد

.به زني و سپس به مادري بدل گشت


:روزي ناگهان دريافت

شفقتي

كه شانه هاي زنان را معطر ميكند

چيزي نيست جز خستگي

.خستگي دوست داشتن روزافزون ديگران




ايباراگي نوريكو

سركار خانم فريده حسن زاده



جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۷







تعادل

نهايت ات را از همين حالا مي بينم
در آينه به جاي ناشت چاشت مي نوشي
به جاي ابروهايت روي پيشاني ات لنز مي چسباني
.و از مانيكور روي مژه هايت خواب مي پراني

توسط گذشته بيش از يكبار نمي تواني بياد بياوري
كه چگونه از پيام ازلي صبح دور شدي

.تمام شد
.زمان ديگر براي تو برنامه ريزي نمي كند
واگر حالا
چشمهاي كودكانه ي شادماني پر از اشك است
....دقيقا بخاطر همين صبحي ست كه از دست

!نترس
.نترس از شهامتي كه تو را از دفترچه خاطراتت دور مي كند

بايد به نوازش احمقانه ي هميشه
به متكايي كه ذهن ات را خواب كرده است
وبه عجيب به اندازه كافي قوي
كه هميشه تو را از شروعي ديگر باز مي دارد
و به نهايتي زودرس نزديك مي كند
ترميم پاره هاي دل ات را گوشزد كني

مي بينم
دلت به ستاره هاي بي شماري مي ماند
كه در يك آسمان نمي گنجد
... حماقت دوري از
....پيامي كه
!!!شايد بتواند
تو را از چهره ات
.كه هرگز دوست اش نداشته يي نجات دهد

85/4/12

چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۷






داني كه چنگ و عود چه تقرير مي كنند
پنهان خوريد باده كه تعزير مي كنند

گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
مشكل حكايتي ست كه تقرير مي كنند

ناموس عشق و رونق عشاق مي برند
منع جوان و سرزنش پير مي كنند




حافظ

جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۷

ولنتاين




به مهربونترين : فرشاد
بيشتر از


بيشتر از دوستت دارم
از زميني كه كم آورده ام مي دوم
به همين كاغذهاي سفيد
كه تو را اضافه آورده ام مي دوم
به چشم
به راه
...به دفتري تازه

اتاق نشسته بر دو زانو
خيره به ديوار عكسهاي تو

از حبس ميله هاي لباس تو مي دوم
به بيشتر از دوستت دارم


«.....از مجموعه شعر«من به قرينه ي لفظي

چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۷

به بهانه ي سالروز رفتن ات

فروغ فرخ زاد


و چهره ي شگفت
:از آنسوي دريچه به من گفت
.حق با كسي ست كه مي بيند









شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۷

پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۷




...
!بانوي من
آرزو دارم
در روزگاري ديگر
دوستت مي داشتم
روزگاري
مهربان تر
شاعرانه تر
روزگاري
كه شميم كتاب
شميم ياسمن
و شميم آزادي را
.بيشتر حس مي كرد
آرزو مي كردم
كه دلبرم مي بودي
در روزگار شارل آيزنهاور
و ژوليت گريكو
و پل الوار
و پابلو نرودا
و چارلي چاپلين
و سيد درويش
.و نجيب الريحاني
آرزو مي كردم
با تو شام مي خوردم
شبي در فلورانس
آنجا كه پيكره هاي ميكل آنژ
هنوز هم
نان و شراب را
.با جهانگردان قسمت مي كنند
آرزو مي كردم
كه دوستت مي داشتم
در روزگاري كه شمع حاكم بود
و هيزم
و بادبزن هاي ساخت اسپانيا
و نامه هاي نوشته با پر
و پيراهن هاي تافته ي رنگارنگ
نه در روزگار
موسيقي ديسكو
و ماشين هاي فراري
.و شلوارهاي جين چل تكه
آرزو مي كردم
تو را
در روزگار ديگري مي ديدم
كه گنجشكان حاكم بودند
آهوان
پليكان ها
يا پريان دريايي
نقاشان
موسيقي دان ها
شاعران
عاشقان
كودكان
.و يا ديوانه ها
آرزو مي كردم
كه تو از آن من بودي
در روزگاري
كه بر گل ستم نبود
بر شعر
بر ني
و بر لطافت زنان
اما افسوس
دير رسيده ايم
ما گل عشق را مي كاويم
.در روزگاري كه عشق را نمي شناسد





بخشي از شعر بلند: تو را در روزگاري دوست دارم كه عشق را نمي شناسد
نزار قباني
ترجمه موسي بيدج





جمعه، دی ۲۰، ۱۳۸۷




توی اون دنیا دور یه آتیش بزرگ

صدها کودک زخمی  نِشِستن

خودشون رو گرم میکنن تواون سرما

میگن: چه خوب شد اومدیم اینجا

وگرنه دوباره کشته می شدیم


آدم بزرگا از جون هم چی میخوان؟

خوب شد بزرگ نشدیم




بیست دی ماه