جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۴

اتصال
--------
متصل راه به من
راه به تو
راه به راه
متصل من به تو
راه ها  های  هوایی
متصل سرگردان روی دیوار
نگا، تابلو، عکس های آلبوم قدیمی
متصل سکوت
به من 
به تو
سکوت   س  س
ها  های   هوایی

از کتاب"من به قرینه ی لفظی..."نشرثالث81

دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۴

تنها


نقاش: آذر کیانی
عنوان: تنها
تاریخ:1377

یکشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۴

به همسرم، همراهم، فرشاد
تولدت مبارک
-------------------
تولد تو
----------
بود این شهر عقیم
این کوچه عقیم
صوت 
این 
صوت 

صوت کسل روز 
عقیم شد
شد صفحه ی بی رنگ هوا
با شکوفه 
فریاد
یاد
تو متولد شدی؟
از کتاب" من به قرینه ی لفظی حذف شده است" نشرثالث

شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۴

دل خود را به حفظ تمام نگاه دار، زیرا که مخرج های حیات از آن است.    
امثال4:23                                                                                                                                            

جمعه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۴



این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
خیام

چهارشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۴

سیزده بدر. شاد باشید

دوشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۴

یکتا


نقاش: آذرکیانی
عنوان :یکتا
سال :1377 


جمعه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۴



این همه خوش ها ز دریایی ست ژرف
مولوی

پنجشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۳


سال نو مبارک


بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
به پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیم

سایه

سه‌شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۳



چهارشنبه سوری مبارک
سرخی من از تو، زردی تو از من





دوشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۳






بهار

---------
شکوفه های صورتم خواب بادام می بینند
چشمهایم را در بهار گم کرده ام
در این معبد سبز
هزار هزار چشم
از رویای درختان بالا رفته اند
و شکوفه های صورتم
خرد و خراب آواز همین نسیم
ململ نازک
گلبهی
که از شبنم گلو تر کرده است
در این معبد سبز
و انبوه درختان
.گم اند

گم ام 
در ورد شمیم جوانه ها
زیر شاخه های تر
.سرانگشتان ستایشگرم 

آذر کیانی
"از کتاب آماده ی چاپ"

http://www.asar.name/1986/04/blog-post.html

جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۳

RAFAL OLBINSKI

                                                               
                                                               RAFAL OLBINSKI 

پنجشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۳



جویای راه خویش باش از این سان که منم
در تکاپوی انسان شدن

مارگوت بیکل
ترجمه :احمد شاملو








سه‌شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۳

هرکسی از ظن خود شد یار من
مولوی


دوشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۳



گاه 
آنچه ما را به حقیقت می رساند
خود از آن عاری ست،
زیرا
تنها حقیقت است
که رهایی می بخشد.

مارگوت بیکل
ترجمه : شاملو 





جمعه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۳

پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۳

   هشت مارس روزجهانی زن مبارک

دوشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۳


خیلی نامعلومی ست که در هرچیز،انتظار می کشد
نه برجای ، که بر جان نگاه می کند تا نگذریم به بیهودگی از کنار


"شعر "گذشت "
 "از کتاب"روی آینه ام خم اش 


یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۳

شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۳

شکرشکن شوند همه طوطیان هند /زین قند پارسی که به بنگاله می رود

"بنی آدم روی اعصاب یکدیگرند"

از:ادبیات پشت وانتی
:)

جمعه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۳

به: ندا آقاسلطان

آخرین نگاهم
----------------
اجازه هست؟
انگشتم نقش صورت كدام استاد؟
اين درس سوالات زيادي دارد
همه ي اين دنيا آيا
مساوي ست با يك گلوله؟

دنيا مرده بود
:!!!آخرين نگاه اما عجب درسي
در آيند و روند دستها
اريب تبريزيها
پروانه يي چشمم را دزديد و
لابلاي تاولهاي اجتناب ناپذير
پر از رآي و خيابان گم كرد.
.........
.........
خبرم كردند سايه هاي آشنا
پرنده يي كه پر كشيد
كنار تولدش ايستاده است
كنار بيست و هفت سبزه و سيب و آينه
كنار بيست و هفت لاله
كنار لحظه هاي سبز
و مرتب ميخواند
من زنده ام 
!باوركنيد



"از کتاب روی آینه ام خم اش"


http://rendaan.blogspot.com/2005/01/azar-kiani.html

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۳

سه‌شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۳









"از کتاب"روی آینه ام خم اش 

تکرار

مثل همین تاریکی که می دود
تا به صبح برسد،می رسم؟
روی ماه، آخرین نشانی ام

 روی خشک و سرد برگ ها
آهم، غبارم ایستاده است
روی ماه، تکرارم، روی شب
شال سیاهم و این دستهای پریده رنگ
شاید روحی را گرم میکند
خستگی هایم جای اش را به انتظار داده است.
تفاوتی نمی بینم
میان دهان باز کفش هایم
و آن ستاره ی صبح
که انتظار را به سالیان، چفت کرده است
و در انتهای این شب ایستاده است.
نامعلوم ام
روی زمینم؟
آسمانم؟
عجیب ترین صدا در این شب
همانی ست که نمی شنوم اش
 .آخرین نشانی ام 

دوشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۳

یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۳

ما فقط فکر می کنیم
--------------------
بگذار سنگ را سنگ ببینم
چیزهای دیگر را مار و پونه
راه نیامده ی کفش هایت را نیامده

به خدا راه شیری خیلی دور است
و مخیله ی من فقط اتوبان دویده است
هپروت یک روزی باغ بود
و خواب دیروز خودکشی کرده است

!نگاه کن
چشم هایم را می بندم
تو از ساقه ای صعود نمی کنی
و اگر خواب های من از پله های مارپیچی پشت دکمه هایت بالا دویده اند
...کتانی های سفیدم شاید 

حالا چشم هایم باز است
 چرا نبض ات عطر نمی زند
مزه ی سیب های باغ بالایی، زندگی ما را ندارد
دارد را ما فقط فکر می کنیم

ندارد نشیب، فراز ندارد، نداشته
دارد را ما فقط فکر می کنیم ،فکر


از کتاب چرا کفش هایت......نشر نیم نگاه 

جمعه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۳








زیبا ترین تماشاست
وقتی 
شبانه
بادها 
از شش جهت به سوی تو می آیند
و از شکوهمندی یاس انگیزش
پرواز شامگاهی درناها را 
پنداری
یکسر به سوی ماه است

شاملو

پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۳






از کتاب "چرا کفش هایت جفت نمی شود شعر من؟" نشر نیم نگاه 80

طرح

زانوانم امن ترین مکان برای سر دادن آبی هایم است
کدام پرنده اما
برشانه های تو
سکوت را سر داده است؟





یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۳

از کتاب"پلاژ مردگان شاد" نشر اشاره84
 به یاس سفیدم افروز

عشق
عشق چشم هایش آبی ست
موهایش بلوند
قدش دو برابر اراده ی من
و خنده ای که ادامه ام می دهد
در خیابان های این شهر
خون درشریان های این شهر می دود
می دوم
شهر بلند می شود
می ایستد
شهر چشم هایش آبی ست
موهایش بلوند
خورشید از سمت چپ شانه اش
با من رابطه دارد
رابطه ی آبی
 اراده ام تخدیر می شود
وقتی صورتم بلوند
در دریا غرق می شود
هی آب می روم 
آب
می رود قعر شهری 
که هی غرق می کند
و در تابلوی اعلانات
:چهره ام هی نقش می بندد که
این زن گم شده است
...درشهری که چشم هایش
...موهایش
...و

آذر کیانی

جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۳





شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب درصبح باز باشد
سعدی

 ولنتاین مبارک

چهارشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۳



ازکتاب"روی آینه ام خم اش
-----------------------------

اهواز 
اهواز، كارون را لاجرعه سر كشيد
دو سوم گلويش تشنه است هنوز
هنوز آسيه آباد،حصيرآباد...
                               بستري اند
اجازه هست خدا!
                 ما جنين هايمان را به دنيا نياوريم؟

مي گويند خدا از اهواز برگشته
با قطار اهواز به نمي دانم كجا!!

روي اين تخته سياه تفريق شده ايم
از خودمان،
شب هاي اهوازمان،
لب كارون مان،

هرچه مي دويم،اهواز را كم مي آوريم
مي دويم هنوز
                كه نخل ها گله مندمان نباشند.

حالا اهواز موهايش را چتري زده است
روسري اش را پوشيده است
و با گلوي تشنه
به علي بن مهزيار دخيل مي بندد
كه جنين هايش را بدنيا نياورد.






سه‌شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۳





روی آینه ام خم اش                                                            
 به افروزم

همیشه پیش روی جان عاشق آینه یی هست
همیشه ، حتی در گوشه ی همین کافه ی دنج

بودابار روی صدایم
دوتکه مخمل آبی ام، نه ، امروز تن پوشش قهوه یی ست
دوتکه کاکائو روی نگاهم، آرامم
در این کافه ی دنج در بارسلونا
البته روبرویم گائودی نشسته
بدون پیپ و دوبال سفید بالای لبش
روی لب اش شکلات داغ، روی زبانش که می چرخد

- عشق انگیزه می آفریند


ها؟
می آفرینم روی شکلات ، روی لب اش
یک حرف و دوحرف بر.......

- عشق زیبایی می آفریند

دو تکه کاکائو، گردن کج قشنگ
می گوید روی صورتم، لطیف و ملایمش

- زیبایی احجام، با عشق سازنده ،نسبت مستقیم دارد

آینه ام ، سازنده عشق ام
خم ام ، اسپرسوام، تیره ی تیره
وقتی که دوتکه کاکائو می چرخد رو به قطرات باران
رو به پنجره
روی آینه ام خم اش
گردن کج قشنگ روی عقربه های بارانی
می چرخم روی بودابار صدایم
جناب! لطفا صورتحساب.

جمعه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۳

پنجشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۳

زنده یاد بابک اباذری(1363-1393
نه خطی از شعری
نه حرفی فلسفی
فقط
تیتر روزنامه امروز است
گورستان ها شناسنامه شهرند




شش سو مرو وز سو مگو چون غیر سو آموختم

مولوی





جمعه، دی ۱۲، ۱۳۹۳


با تشکر از منصوره اشرافی عزیزم. دو شعر از من در سایت دیدگاه

چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۳

با تشکر از فرهاد کریمی عزیز
گفتگوی «فرهادکریمی» و «آذر کیانی» ـ روزنامه ی آرمان، چهارشنبه 10دی ماه 93
دانلود نسخه ی پی دی اف
 http://www.armandaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=787&pageno=7

سه‌شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۳

چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۳

کریسمس مبارک

جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۹۳


   یلدا مبارک

سه‌شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۳



افروز نبوی:
نمایشگاه آثار هنری بانوان مهندس به همت و تلاش کمیسیون مشورتی بانوان سازمان نظام مهندسی استان تهران در گالری روژ، کانون معماران معاصر برگزار شده است. امروز افتتاحیه بود و با سخنرانی رئیس سازمان، آقای دکتر غفرانی، دبیر هیئت رئیسه، خانم مهندس رادمهر و همچنین سخنرانی قابل تامل خانم مهندس تهمینه میلانی و تقدیر از شرکت کنندگان آغاز شد. آنها که از جو حاکم و تفکر غالب بر فعالیت بانوان مهندس مطلع اند، می دانند که برگزاری چنین نمایشگاه هایی چه اهمیتی دارد. اگر دوست داشتید و وقتی بود حتما سری بزنید. دو اثر از مجموعه ی دوم من با نام " دیالوگ دوم: در حوالی نخشب" نیز در میان آثار دیگر دوستان و همکاران هست،نمایشگاه تا 27 آذر ادامه خواهد داشت.
--------------------------------------------------

چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۳

از کتاب "پلاژ مردگان شاد"نشر اشاره
-----------------------------------------
نيامده
از ويرجينيا
بريزد انتظار.

ويرجينيا بايد برود.
تاخير مه مي پراكند.
اتوبوس ديده نمي شود.

هـ هـ هـ هي
تاخير در ميان جان
مه مي پراكند
و ويرجينيا نمي رود از بايد بروم.

در اين وقت كه ميان جان مه مي پراكند انتظار
حتما كسي خواهد آمد.

لئوناردو وولف آمده است؟


بخشی از شعر"شبی با ویرجینیا وولف

یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۳

به هر حال، هر آغاز
 تنها ادامه ایست
 و کتاب سرنوشت
همیشه از نیمه باز می شود

شیمبورسکا

چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۳

از آنجایی که هیچ یک از آثارم مطابق استاندارد من نبوده اند، باید آنها را بر اساس رنج و دردی که برایم داشته اند قضاوت کنم، همان‌طور که مادری فرزند دزد و قاتل خود را بیشتر از فرزند کشیش خود دوست دارد…

ویلیام فاکنر

چهارشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۳



از مجموعه جدید در دست چاپ 



دختران بامیان
 ------------

مین منتظر در چشم را خنثی میکنند
دختران بامیان،
علی الطلوع، صبح ها
پا در کفش بودا
از خنده ی ته سرنوشت شان لب می گیرند
و بلند بلند می خوانند
اووووم اووووم اووووم
صدای شکسته
ریز ریز اصوات
نفوذ می کند
درون جمجمه یی که نادیده شان می گیرد
و عبور می کند
از چشم های تنگ
که فراخ اند در وادی شقاوت
اووووم اوووووم
صدای شکسته
شبنم، اشک برگ های نیلوفری ست،
که از ناف خورشیدی ناپیدا روئیده است.
می نشیند در چشم های تنگ
و عاقبت جاری می شود،
در مجرای سرخوردگی
علی الطلوع، صبح ها
دختران بامیان. 

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=63824




شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۳

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

شیخ بهایی

پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۳

بازخوانی خاطره یی از یک دوست
-------------------------------------
یادم می آید با یکی از دوستانم درباره خاطرات خوب و خوش زندگی حرف میزدیم و دوستم خاطره یی را تعریف کرد که خالی از لطف نیست .

گفت: تابستان بود .دوازده سیزده ساله بودم .سرم گرم بازی بود و دختر خیلی شلوغی بودم.
یک روز نزدیک ظهر مادرم از من خواست که به مغازه ی سرکوچه ی خانه مان بروم و کمی خرید کنم .رفتم . وقتی که برمی گشتم کوچه خلوت بود و هوا هم به شدت گرم بود. از دور دختر هشت ، نه ساله ی همسایه مان را دیدم که می آمد . همینکه به نزدیکی من رسید تبسمی کرد و از کنارم گذشت . دو سه قدم که دور شدم انگار دیوانه شده باشم برگشتم و بطرفش دویدم و با کیسه ی خریدی که دستم بود محکم به سر و گردن و پشتش کوبیدم.
بطوری که روی زمین افتاد و زانویش هم کمی زخمی شد.
گفت چیه ؟ دیونه شدی؟
منم با پرخاش دوباره بطرفش حمله ور شدم و گفتم :
من بزرگم چرا به من سلام نمی کنی؟
خلاصه بعد به خانه آمدم و یادم است که تمام آن روز خیلی از خودم راضی بودم و یک سرخوشی عجیبی داشتم اصلا از کاری که کرده بودم پشیمان نبودم....
سالها گذشت و من به دانشگاه رفتم و ازدواج کردم و این را هم بگویم که در تمام دوران زندگی که بعد از آن ماجرا داشتم همین خصلت از بالا به پائین نگاه کردن به آدمها را با خودم داشتم و زیانهایی هم دیدم که چندان تاثیری روی اخلاقم نداشت.
باردار بودم" دوسه ماهه" یک روز با ماشین به خیابان ولی عصر رفتم .زنی را دیدم که کنار خیابان بساط پهن کرده بود. لیف و کیسه و سنجاق قفلی و ... می فروخت . باخودم گفتم به بهانه خرید لیف، به او کمکی بکنم. ماشین را پارک کردم و پیاده شدم و خیلی با تحکم کنار بساط ایستادم و از توی کیفم یک اسکناس برداشتم و بطرف آن زن دراز کردم . گفتم بگیر ! دو تا لیف بده!
زن دستفروش سرش را بلند کرد و گفت : پولت رو بذار تو کیف ات. چطور وقتی جنس رو ندیدی پول میدی؟ هر چی که میخوای بخری اول بردار ،نگاه کن ،جنس رو ببین، بعد پولت رو نشون بده! کمی جا خوردم .گفتم من میخوام بهت کمک کنم.
زن دستفروش گفت: برو برو من به تو چیز نمی فروشم . اگر میخواستم گدایی کنم که توی سرما و گرما اینجا نبودم. این بساط رو نداشتم. تو وقتی که داشتی از دور می آمدی از طرز قدم برداشتن ات فهمیدم که هیچ حالیت نیست. فیس و افاده ی هستی.
دوستم ادامه داد که بلافاصله توی ماشین نشستم و سرم را روی فرمان گذاشتم و چنان گریه یی کردم که تا اونموقع همچین گریه یی یادم نمیاد که کرده باشم. انگار یک چیزی توی درونم شکست . این حالت را خیلی جدی گرفتم و تصمیم گرفتم به خانه برگردم و برگشتم. تا یکهفته تب داشتم تا یکهفته لرزشی را در دستهایم داشتم که نمیدانستم برای چیست ولی میدانستم منشاء آن از همان موقعی ست که آن زن دستفروش را دیدم.
ماه هفتم بارداری ام بود که یکشب با تپش قلب بیدار شدم.دهانم خشک بود و نفسم بالا نمی آمد به تصور اینکه فرزندم هفت ماهه بدنیا می آید به بیمارستان رفتم و بعد از معاینه پزشکم بهم گفت که متاسفانه بچه که پسر هم بود مرده!!!

"صحبت که اینجا رسید آنقدر اشک ریخت که چاره یی جز همراهی اش نداشتم"بگذریم
در ادامه گفت: بعد ازآن دچار افسردگی شدید شدم و اتاق را تاریک میکردم و آهنگهای غمگین گوش میدادم و آن بچه مرده تا مدتها رهایم نمی کرد و ! "آن بچه یی که در نوجوانی با تبختر و غرور به او حمله کرده بودم." این یادی بود که هیچوقت رهایم نمی کرد. چرا که آن عمل تماما از سر نفس و منیت بود و هیچ دلیل دیگه نداشت. به دستور پزشکم تا زمانی که افسردگی ام برطرف نمی شد نمی بایست که باردار میشدم و همین بیشتر ناراحتم میکرد و برایم "یوگا" را تجویز کرد.
آن موقع کلاسهای یوگا خیلی کم بود. خلاصه رفتم و یوگا زندگی مرا دگرگون کرد. دیگر آن دختر پرغرور و پرتکبر نبودم منم مثل همه ی آدمها یک ذره از این جهان هستی شدم و هرچه زمان میگذشت بهتر و بهتر شدم و بعد دو بچه بدنیا آوردم که دقیقا دوران زندگی شان را برعکس من گذراندند . در آرامش و با آگاهی. و این را میدانم که برای این "بیداری" هزینه ی سنگینی را پرداختم و آنهم از دست دادن فرزندم بود.
در تمام مدتی هم که یوگا میکردم مشکلات زیادی را ازسر گذراندم از بیماری بگیر تا زیانهای مالی.. چون مقاومت های من زیاد بود و متلاشی کردن آنها باسختی اتفاق می افتاد. بنابراین بابت داشتن این مقاومت ها هزینه می دادم. ولی حالا راضی ام از همه پیشامدها درس مثبت گرفتم و مهم نتیجه هست و اصلا با آن شخص سابقم آن دیو قدیمی یکی نیستم "تنها توان این را دارم که با او روبرو بشوم و نگاهش کنم ".
با آرامش دستهایم را گرفت و گفت این هم خاطره ی خوب من.
گفتم مهم همین حال است و رسیدن های تو که تمامی ندارد.

"این اتفاقها تماما بدلیل داشتن توهم است. کسی که متوهم است متوقع هم است و بدنبال آن تصوری از خود دارد که بر اساس آن قالبی برای خودش می سازد و یا دیگران در پاسخگویی به توقع آن فرد ، این قالب را به او میدهند . فرقی نمیکند که نام این قالب چه باشد ولی هرچه این قالب سخت تر باشد یعنی مقاومت فرد خیلی بالاست و بیرون آمدن از آن و رفتن به سمت آن خود، خویشتن، آن اصل ، آن زیبای همیشه بسیار دشوار خواهد بود."

سه‌شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۳