سه‌شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۳









"از کتاب"روی آینه ام خم اش 

تکرار

مثل همین تاریکی که می دود
تا به صبح برسد،می رسم؟
روی ماه، آخرین نشانی ام

 روی خشک و سرد برگ ها
آهم، غبارم ایستاده است
روی ماه، تکرارم، روی شب
شال سیاهم و این دستهای پریده رنگ
شاید روحی را گرم میکند
خستگی هایم جای اش را به انتظار داده است.
تفاوتی نمی بینم
میان دهان باز کفش هایم
و آن ستاره ی صبح
که انتظار را به سالیان، چفت کرده است
و در انتهای این شب ایستاده است.
نامعلوم ام
روی زمینم؟
آسمانم؟
عجیب ترین صدا در این شب
همانی ست که نمی شنوم اش
 .آخرین نشانی ام 

هیچ نظری موجود نیست: