سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۴





.واقعيت » عيان است، اما « امر واقعي » را مي بايست ثابت نمود»

لاكان


۸ نظر:

Unknown گفت...

سلام . . .

ناشناس گفت...

سلام مهربان خانم. كجايي؟
سيما

ناشناس گفت...

زخمهائی که سربازند هميشه درد را مزه نمی کنند٬ گاهی وقتها هوس می کنند تا نعره بکشند...با يه کار سپيد بروزم و منتظر آمدنتان که چشم دوخته ام به اين مستطيل تا کم سوتر بشود...برقرار باشيد.

ناشناس گفت...

سلام /عزيز دو پست اخر را خواندم/ثابت كردن اش فرصتي به اندازهي زندگي مي خواهد

ناشناس گفت...

سلام ر دوست! جواب سوالمو راجع به رسیدن کتابم به دستتون رو ندادین اگه بگین خوشحال میشم و اگه کتابم ندسیده خوشحال میشم تقدیمتون کنم! من به روزم

ناشناس گفت...

سلام آذر جان . به نظر من پیش از این که بخواهیم امر واقعی را ثابت کنیم و ببینیم واقعیت از هر زاویه دید چه گونه است که مسلم است از هر سو که بنگریم نا مکرر است و از او هر چه بگفتند از کم و بیش نشانی داده اند از دیده ی خویش اما به هر حال واقعیت ، واقعیت ست و کارکردی ( فانکشن ) دارد که شاید این مهم تر از آن تکثر باشد که مسئله ای ست فلسفی و اگر این طوری نگاه کنیم شاید کمی مشکل شعر امروزمان هم حل شود و از این پریشانی و انتزاع مفرط و پا در هوایی نجات پیدا کند. برای مثال صندلی را مم که می شود از هر زاویه جور دیگری دید و شاید به تعداد افراد روی زمین تصویر و تصور از آن وجود داشته باشد اما این صندلی به هر حال واقعیتی انکار ناپذیر دارد و نمی توان در دام ایده آلیسم افتاد و گفت صندلی اصلن وجود ندارد ، خوب حالا که وجود دارد کارکردی هم دارد و آن این ست که وسیله ای ست که روی آن می نشینند و در این هم شکی نیست و همه همین کار را می کنند و در این دیگر اختلاف نظری نیست و تکثر به آن راه ندارد اگر چه می شود روی آن ایستاد یا آن را روی سر گذاشت یا آن را به عنوان میز برای صرف غذا استفاده کرد اما صندلی اصولن برای نشستن روی آن ست و تمام عاقلان دنیا هم همین کار را می کنند و ما هم چاره ای نداریم جز آن که از آنان پیروی کنیم و زیاد در این قضیه مته به خشخاش نگذاریم که مربوط می شود به حوزه ی فلسفه و اگر پای فلسفه و به خصوص فلسفه های زبانی را بیش از حد به درون شعر بکشیم و بگذاریم این حضرت آقا یا خانم پای اش را بیش تر از گلیم اش در شعر دراز کند آن وقت دچار انتزاع مفرط می شویم همان طور که بخشی از شعر امروز ما سال هاست به آن دچار ست

ناشناس گفت...

سلام مهربانانه به آذرعزيز....... هفته ي يك بار به قتل مي رسد زني كه از دريا آمد/ في البداهه عادت كرده بود به چاقو/ دهانش را بو مي كرد شعري كه ازاينجا تهران...... به امیددیداری دوباره

ناشناس گفت...

سلام خانم کیانی...گمانم شما کتابی دارید به اسم چرا جفت نمی شوی کفش شعرهای من؟حواستم لطفی کنید و برای من پست کنید و هر طور گفتید هزینه پستی را برایتان می فرستم
فارس-شیراز-انتهای خیابان پدنک-شهرک انتظامی-کوچه ربروب سالن امام علی-سمت راست-پلاک 116...
من امید بلاغتی هستم...وبلاگ باد در موهایش