چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۷

سال نو مبارك





...


فكر كنم اگر تصميم قطعي دارم
كه زندگي يعني همين
دكور عوالم ام را عوض كنم


براي اين كار
به مرز روز مي روم
و كلي ناشناخته براي جهان لختم برمي دارم



بعد در واپسين كلام شعرم
چشم هايم را سفيد مي كنم
و شقيقه هايم را
بي هيچ جنبشي
به ناشناخته ها مي چسبانم



.تازه ها مي آيند

.مي شوم


....




بخشي از شعر «زندگي يعني همين» از مجموعه ي پلاژ مردگان شاد





پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۷




مي خواهي چشم و ذهن ات


مكدر نكني؟


در پي آفتاب بدو


در سايه





نيچه


جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۷

هشتم مارس روز جهاني زن مبارك باد



انديشه يي دختر كوچك را سخت بخود مشغول ميداشت

چرا از شانه هاي زنان

بويي تند همچون عطر سنگين گلهاي ياسمن يا ماگنوليا

به مشام ميرسد؟

چيست اين حرير لطيف مه

بر گرد شانه هاي مادران؟

دختر كوچك را حسرت داشتن آن بود

آن عطر شگفت انگيز نامعلوم

.كه در زيباترين دوشيزگان نيز شنيده نميشد


.دختر كوچك بزرگ شد

.به زني و سپس به مادري بدل گشت


:روزي ناگهان دريافت

شفقتي

كه شانه هاي زنان را معطر ميكند

چيزي نيست جز خستگي

.خستگي دوست داشتن روزافزون ديگران




ايباراگي نوريكو

سركار خانم فريده حسن زاده