یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۸

به خطوط کف دست هایمان راه یافته اند
از خط کناری به کوتاهی عمرمان
و از خط وسط به بی چیزی
ما جدا دست مان خالی ست
و قرار نیست در این هوای به شدت فریبنده
و سمت گریه های شدید
به جایی دیگر برویم.



#آذر کیانی
کتاب" پلاژ مردگان شاد " نشر اشاره84
کتاب گزیده اشعار" جهان به قدرِ همین قدم ها" انتشارات فصل پنجم98


جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۹۸


در این یلدای بی پایان دل هایمان ، جای جان باختگان ماه آبان خالی ست.
با آرزوی شادیِ روح آن عزیزان ، یلدا مبارک

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۸

شطرنج


بردی در کار نیست
باخت هم به هم چنین
بعد از بازی
روبروی هم می نشینیم
چای و قهوه می نوشیم
اوضاع سیاسی را ورق می زنیم
و به یک نتیجه می رسیم
مهره ها در نهایت
روی یک صفحه اند
بروند دوباره بر می گردند
کنار ما روی میز
مهره های سیاه و سفید
روبروی هم 
به همین منوال


آذر کیانی
کتاب" بی خیال" انتشارات فصل پنجم97
کتاب گزیده اشعار" جهان به قدرِ همین قدم ها" انتشارات فصل پنجم 98

پنجشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۸


شعر" بی خیال " با صدای شاعر" آذرکیانی"


از کتاب " بی خیال " انتشارات فصل پنجم 97
از کتاب گزیده اشعار" جهان به قدرِ همین قدم ها " انتشارات فصل پنجم98

لطفا برای شنیدن صدای شاعر، روی لینک زیر کلیک کنید




شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۸



نقاش : سالوادور دالی

چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۸

شعر: تسلیم

"با صدای شاعر " آذرکیانی 

97 "کتاب: بی خیال انتشارات "فصل پنجم

کتاب " گزیده اشعار" جهان به قدرِ همین قدم ها" انتشارات فصل پنجم 98 


لطفا روی لینک زیرکلیک کنید



  

یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۸


:انتشارات " فصل پنجم " منتشر کرد

"جهان به قدرِ همین قدم ها"

"گزیده اشعار " آذرکیانی 

پائیز 98

شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۸


حسادت


می ترسی از خودت
می روی، بی شاخ و دم
حمله میکنی
و درهرحمله
شانه به شانه ی سایه ات، هیولایی
جهت ها را اشتباه می رود ،می روی. 
تنها دو جهت ،از چهار جهات اصلی را می شناسی.  
و نتیجه هم یکی ست.
یکی  حمله  بخودت می بری
دوم به دیگری
که آینه ات را میگرداند. خودت.
این جهات روی خط مستقیم نگاهت
 به بن بست می رسد.
مستقیم  حمله می برد.
و چاقو میخورد . می خوری.
زنی با موهای قهوه یی
مانتوی سفید
نقش کوچه یی باریک
بی شاخ و دم  
پیچیده درسایه ی مواجش،
و نقشه ی سرخ  افکارش  .


#آذرکیانی
#انتشارات فصل پنجم 97







جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۹۸

پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۸






بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
سعدی

نوشتن از مرگ همیشه برایم دشوار بوده و هست . بخصوص از مرگ عزیزانی که به دلیل حضور تاثیرگذارشان ، نوعی کاستی و فقدان عمیقی را در زندگی ام احساس می کنم .
حالا بادهای پائیزی شروع شده و پائیز غم انگیزی را پیش رو دارم. عزیزانی که مثل برگ های درختان سایه یی بر سر ما بودند و حالا نیستند.

دایی عزیزم شاعر " مرید خان شهبازی " از شاعران معاصر اصفهان 16 سال پیش بدرود حیات گفت و با مرگش ، فقدان شعوری را به ما گوشزد کرد که هنوز نتوانستیم جای خالی آن را در " ایل بختیاری " جبران کنیم.
دایی عزیزم خیلی درس ها در سکوت به من آموخت . وقار ، متانت و صبوری او زبانزد بود. چهره یی کاریزماتیک که در حضورش مجذوب لطافت نگاهش بودم . خیلی کم حرف می زد اما همان کلام کوتاهش بار معنایی زیادی داشت .
خاطره یی دارم:
یک روزکه "خانم پریسا" آواز می خواند ، از ایشان پرسیدم که نظرش راجع به صدای خواننده "خانم پریسا " چیست ؟ گفت : صدایش را خیلی دوست دارم چرا که ناخودآگاه یک نوع عروج معنوی حس می کنم که حاصل از انرژی تحریرهای بلند و کوتاه صدای این خواننده است که نشانه ی آگاهی و توان ایشان در خوانندگی ست . و هنرمند وقتی موفق است که بی توقع بر کار خودش متمرکز باشد نه برشهرت.
این حرف تاثیری داشت که هنوز با من است . روحش شاد و یادش گرامی.

و اما در آخرین هفته ی تابستان 98 یار و یاور وهمراه همیشگی دایی ام به سوی او شتافت . روحش شاد.
زن دایی برایم مثل مادر بود. زنی بسیار زیبا ، مهربان و صمیمی . از وجودش گرم بودم حتی وقتی که بدلیل دوری ها از حضورش محروم بودم.
اندوه و غمم بی اندازه است. نمیدانم چرا حتی نمی خواهم که باور کنم که نیست. تنها واقعیتی که تعمدا از پذیرفتن آن سر باز می زنم. شاید یکی از دلایل نوشتن ام برای دایی و زن دایی همین است که بگویم فقدان حضورشان هرگزنمی تواند یاد و خاطره آنها را از دلم پاک کند. امیدوارم که فرزندان برومندشان، عزیزان " منیژه . شهرام . شهناز. رضا " با صبوری بار این اندوه جانکاه را تحمل کنند . برایشان آرزوی موفقیت روزافزون دارم.

شعر: شاعر" #مریدخان شهبازی"
غزل

شمع رخت سوزد تنم ، لیکن مرا پروا نشد
دیگر نگویی با کسی ، یارم کم از پروانه شد

عشق تو شد مهمان ما گفتا که صاحب خانه ام
ویران نماید خانه را مهمان که صاحب خانه شد

آن شانه ی ناچیز را دیدم به زلفت آشنا
این دست ما شکسته به ، کمتر چرا از شانه شد

من شرح درد خویش را گویم ولی همدرد کو
داند کسی درد مرا کو در غم جانانه شد

رفتی دلم آواره شد ای لانه ی آوارگان
رفتی کجا ای آشیان مرغ دلم بی لانه شد

هرجا روم با هرزبان گویند از ما داستان
گویا که شرح عشق ما در انجمن افسانه شد

" شهبازی " از هجران تو سرگشته ی دشت جنون
گردیده و داند کنون مجنون چرا دیوانه شد.

1334شمسی
" تذکره شاعران معاصراصفهان " تالیف "سید مصلح الدین مهدوی"
ص 286





یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۸



بگو ای شمس تبریزی ازآن می های پائیزی

مولوی








دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۸



پائ ی ز


پائ ی ز که می آید
مثل هر موجودی 
روی زمین نمی پاید ، نمی ماند
پائ ی ز که 
سرمای ملس در سکوت ، تجربه ی سبز زرد ، نارنجی 
را می  مکد و بعد
کز می کند ، گوشه می گیرد
و خیره می ماند به بندهای باد
خش خش
پائ ی ز که 
سومین فصل سال
سومین روزش روز رفتن مادر است
و یا شاید بازگشت اش ، کسی چه می داند
کز می کنم گوشه می گیرم
و خیره می مانم
به ب ر گ ه ا ی ی که به باد داده ام

سبز ، زرد، نارنجی
پائ ی ز که می آید 
دری باز می شود به وسعت صبر
گوش می کنم به ندای وعده یی
که می دانم با معجزه پرمی شود
و خیره می مانم به نور نارنجی
و آینده و ریه های بزرگ پنجره هایش
که پر از نفس های توست.

سبز نپائید
نارنجی و زرد هم نمی پایند
برهمین نردبان خلاصه می کنم
تا در خواب بنفشه پرواز کنم


آذرکیانی#
کتاب " روی آینه ام خم اش " نشر آیدا - بوخوم آلمان96

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۸

دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۸

پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۸





از سلسله نقدهای معماری جهان

آرشیتکت : افروز نبوی

 وبلاگ " آستاره "




لطفا روی لینک زیر کلیک کنید
















جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۸

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می روی به سلامت ، سلام من برسانی

سعدی

دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۸


 !تبریک تولدم با این هدیه زیبا. ممنون عزیزانم

شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۸

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۸



از دوست گرامی شاعر و منتقد ، جناب " یداله شهرجویی " و دوستان خوبم در انجمن ادبی " اردیبهشت " شهرستان میناب سپاسگزارم



شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۸


زمان ، آدم ها را دگرگون می کند اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگاه می دارد.
هیچ چیزی دردناک تر از این تضاد میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره نیست.



مارسل پروست

جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۸

جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۸

دنیا

غم انرژی ناپایداریست

که سبزمرده ، زرد پلاسیده

 دیگر رنگهای اوست و یا دیگر شکل ها.

و برای خودش دلایل قطعی دارد

تبدیل و از این حرفهاست ، حرفهای غم.

و وقتی دنیا

روی پاهای کوچکش می ایستد

بایستد دقیقا  نه برای رویارویی با غم

که برای پذیرش تمام و کمال آن است.

خاصیت دنیا این است.

و با همین قبول و رد کردن هاست

که شکل  عوض  میکند.

تاااااااا 
پشت همین پنجره حکایتی .....


من ازروی همین چکه چکه لحظه هایی که می چکد

که از چشمم و بر گونه ام

دنیا را می بینم ،

ببینم، دلم می گیرد.


وقتی برگ همین شمعدانی

شمع دانی که

قدم اش را آهسته میکند ،

تا پشت همین پنجره

 که راهی نیست،

رقص نور و بو و لحظه ای که می چکد

 قدم به قدم

تاااااا پشت همین پنجره

از درازی دنیا

حکایتی دارد طولانی

و وقتی بیفتد از قامت

 از شاخه از نور،

 حکایت، تمام است.

بایستم رو به همین نور

که می ِکشد مرا بخود

که می برد به سطح سرخ برگ ها

دلم که بگیرد ، نه از بیفتد ، از شاخه را

بگیرد از خودش که گرفته ست ، گرفته ام.

از هوا

که لبریز از غم است.

 ناچارا غم با خودش  تصادف میکند

نمی میرد ،بزرگ میشود

 بزرگ یا کوچک هم

فرقی نمی کند

غم ، غم است.

ظرف اش حالا دقیقا اندازه من است.

گفتم:

همین شمعدانی

دانی  تااااااااااا

پشت همین پنجره حکایتی ست طولانی

  باهمه ی زیبائی هایش




آذر کیانی

از کتاب " بی خیال " انتشارات " فصل پنجم " -  97



چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۸



دخترنازنینم " افروز " جان تولدت مبارک



سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۸




هوای شعر
-------------------



گلویم صحرای کلمات

گلویم سر درگم

سمت خالیِ شعر شب است.


مفهوم یکنواخت نگاهم را،

اگر رمز آبی بگیرد،

و به تعبیر متفاوتی

ازهمین اشیاء برسد،

یقینا

کلمات قدم زنان

دوش بدوش ماه

عبور را از شب می گیرند

و تا شعر،

همین کاغذ بی تاب را

قدم خواهند زد.


درصحرای گلویم غلغله ایست.




آذرکیانی

از کتاب " بی خیال " انتشارات " فصل پنجم " - 97




  




جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۸


لطفا روی لینک زیر کلیک کنید