یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۶






زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست
در حق ما هرچه گويد جاي هيچ اكراه نيست

در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست
بر صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيــست

تا چه بازي رخ نمايد بيدقي خواهيم راند
عرصه ي شطرنج رندان را مجال شاه نيست

چيست اين سقف بلند ساده ي بسيار نقش
زين معمـــا هيچ دانـــا در جهــان آگاه نيـست

اين چه استغناست يارب وين چه قادر حكمت است
كاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست

صاحب ديوان ما گويي نمي داند حساب
كاندرين طغرا نشان حسبة ً لله نيست

هر كه خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو
كبر و ناز و حاجب و دربان درين درگاه نيست

هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست
ورنه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست

بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود
خودفروشان را به كوي مي فروشان راه نيست

بنده ي پير خراباتم كه لطفش دايم است
ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست



حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالي مشربي ست
عاشق دردي كش اندر بند مال و جاه نيست







چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۶



.ولنتاین مبارک. البته اگر دل و دماغی مانده باشد
.بهانه ای کوچک برای شادی تا چشم انداز رؤیاها فراموش نشود

چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۶



تابستان


پردگیان باغ
از پس معجر
عابر خسته را
به آستین سبز
بوسه ئی می فرستد



بر گُرده ی باد
گَرده ی بوئی دیگر است

درخت تناور
امسال
چه میوه خواهد داد
تا پرندگان را
به قفس
نیاز
نماند؟





احمد شاملو