جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۸۷

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۷



!امشب سالگرد رفتن و دور شدن اتفاقی تو ست مادر
شاد باشی و زندگی والای روحانی ات همچنان مستدام
.
.
.
وقتی داشتم به همین مناسبت خرماها را گردو می گرفتم و در پودر نارگیل می غلتاندم، بی اختیار بر دل و ذهن و زبانم این دو بیت شعر حافظ مهربان جاری شد

معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمع اند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید


دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷





هیچ وقت ندیدمش. اما گهگاهی با هم مکاتبه داشتیم نمی دانم از کجا می شناسمش!! یک جوری ریشه
 هایمان در جایی با هم آب می خورند کسی چه می داند؟شاید یک جایی میان « آسماری» و « مُنگشت» ... و یا در باریکه راهی میان « شیمبار» و « بازفت » ...شاید هم قرن ها پیش روی پل « شالو» با هم دیداری داشتیم ... یا قرن ها بعد از این در کنار یکی از همین آسمان خراش ها در این جور مواقع وقتی پای مرگ در میان است، بی زمانی هر نوع منحنی را از روی نمودار پاک می کند پس حتما وقتی او را دیده ام وگرنه نبایستی حالا اینقدر دلم پر شود و اشکم سرازیر سیروس رادمنش در یکی از نامه هایش برایم نوشته بود که احتمالا شما می دانید که من در بیابان های هلاک این جغرافیا چه بیتوته ها که ندارم. وقتی کتاب شما رسید من در بیابان های سیامکان بندر دیلم بودم و بعد در سواحل خشک گردانده ی شورابه گون باتلاق وش ماهشهر بودم و از آنجا به نیروگاه و سد زیبای مسجد سلیمان محصور در کوه ها و حالا در نیروگاه بناب در نزدیکی های مراغه سیروس رادمنش عزیز! الآن ...... نمی دانم کجایی اما هرجا که هستی روحت شاد و شاعری ات همچنان برقرار