شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۷










کریسمس مبارک





یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۷



آزادی




آزادی به شیکَرَکی می مونه
رو شیرنیِ بی دَنگ و فَنگی
.که مالِ یه بابای دیگه س



تا وختی ندونی
شیرنی رو چه جور باس پخت
همیشه همین
.بساطه که هس







لنگستون هیوز

ترجمه حسن فیاد

جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۸۷






شب یلدا مبارک






شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۷



فلسفه ي گرد



اين خانه خالي ست
خالي چشم هاي اين خانه
.به هيچكس نگاه مي كند

: هيچكس يعني

كارت كوچك آويخته ي درگاه
:كه روي آن نوشته شده است
For Sale

زمين كنار خودش را دور مي زند
فلسفه گرد مي شود
. ساكنين ترك مي كنند

. خانه ها خالي

ديگر هيچكس در خانه ي خودش نيست
خانه شكل تجريدي صفر بزرگي ست
به نام زمين
زمين جاي خودش نيست
به هيچ كهكشان نگاه مي كند.

:هيچ كهكشان يعني
Earth,For Sale




از کتاب پلاژ مردگان شاد

سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۷


سه‌شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۷

مادر بزرگ





مادربزرگم  زنی بود بسیار زیبا، با چشمانی درشت سبز و موهای بلوند چون برق آفتاب. از نوادر روزگار خود بود
 زمانی که سمبل حس زیبایی شناسی زنان پرده نشین را سوگلی های حرمسرای قاجاری رج می زد، او زیر نظر پدری فرهیخته، به تحصیل علم و دانش مشغول بود 
.مادربزرگ بسیار می دانست . قاطعیت کلام و نفسی راهگشا داشت
. به حافظ عشق می ورزید. هنوز حافظ او با پانوشت هایش موجود است
به سبب علاقه ی زیادی که به من داشت روزها و شب هایی را با او سر کردم. همدم شب های تنهایی اش بودم و درس هایم را او رسیدگی می کرد
روزی که قدم گذاشتن «نیل آرمسترانگ» بر کره ی ماه، موضوع طرح روی جلد خیلی از مجلات آن زمان بود، نزد مادربزرگم بودم، با مجله ای که عکس یک فضانورد را روی جلد خود داشت
به او گفتم: معجزه است! نه؟
پلک های بلند و مژه های برگشته اش را از روی آن دو نگین سبز برداشت و گفت: بله! مردمی که روی زمین سفت راه بروند، از این معجزات بسیار می بینند

روی زمین سفت.....گاهی بعضی از کلمات انگار فقط برای تو آمده اند و برای تو کار می کنند. کلماتی که فکر می کنم وجه مشخصه شان انرژی و پتانسیلی است که در خود دارند و به همین سبب، در هر زمان، این خاصیت را از خود نشان می دهند که کارکردی متفاوت داشته باشند. معمولا این کلمات بر موضوع فوق العاده ای تاکید ندارند، اما حامل عنصر حیات و زندگی هستند که تنها با هماهنگی با ذات شنونده، می توانند حضوری صریح و تبیین شده را در زندگی فرد داشته باشند
آن روز بعد از شنیدن این جمله، نمی دانم چه اتفاقی در درونم افتاد که می دیدم کارکرد متفاوت این کلام در زمان های مختلف (در هر موردی) گاها مرا تا مرز تلاش و تقلای بی موردی که جز توهم دانایی را نصیبم نمی کرد، می کشاند و باز برمی گرداند
زمین سفت، آیا ورای واقعیت، همانجا است که سکوت، اقرار است و ندیدن، بینایی؟
زمین سفت، آیا همان واقعیت تعریف شده نیست که به زندگی تک تک ما پیشنهاد های خودش را می دهد؟


زمین سفت
زمین سفت، دانستن است یا توهم دانایی؟

جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۷








سراسر روز صداها را نشنیده می گیریم
زیرا کار، ما را در خود غرق می کند
اما شبانگاه که میوه ی رسیده ی روز فرو می افتد
خود را همچون کمان هایی کشیده، سرشار از پرسش می یابیم

با ظاهری خشنود و آرام، گرد هم می نشینیم، زیر چراغ
و در کنار شعله های کاهنده ی اندوه در اجاق
آسوده خاطر از به یاد آوردن روز تهی شده
بی ته نشست مصیبتی بزرگ

زیرا ما همیشه در هراسیم
همچون همسران مردان ماهیگیر
که هر روز، تمام روز جهت باد و جریان آب را می پایند
نگران همه ی هستی خود، دستخوش امواج خروشان
قلب ما در پهنه ی دریای زندگی
با جزر و مد امواج می تپد
و هر موج در طغیان خود
تا ژرفاهای ما را به لرزه در می آورد









شعر از هنریته رولاند
مترجم فریده حسن زاده



شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۷

تولد تریابلاگ








بیستم مهرماه به یادم می آورد که در گریز از سایه های سنگینی که فقط برای به تحلیل بردن توانمندی های زن ایرانی ست، بانویی بزرگ و توانا که به مانند او کم نیستند در این سرزمین که نامش هم زنانه است،( ایران)، سرکارخانم شیرین عبادی با جایزه ی صلح نوبل به وطن بازگشتند
فرودگاه، استقبال، شور و حال و روزگاری بود در آن 20 بیست
که مهر بود و عشق و همه آنچه که از آن گریز...برای لحظاتی به یاد ماندنی در ذهنم نقش بسته است. موجب افتخار است برای زن ایرانی
بیست مهر ماه، درست در همان شب، تریابلاگ راه اندازی شد. امشب تریابلاگ پنج ساله شد




جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۸۷

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۷



!امشب سالگرد رفتن و دور شدن اتفاقی تو ست مادر
شاد باشی و زندگی والای روحانی ات همچنان مستدام
.
.
.
وقتی داشتم به همین مناسبت خرماها را گردو می گرفتم و در پودر نارگیل می غلتاندم، بی اختیار بر دل و ذهن و زبانم این دو بیت شعر حافظ مهربان جاری شد

معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمع اند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید


دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷





هیچ وقت ندیدمش. اما گهگاهی با هم مکاتبه داشتیم نمی دانم از کجا می شناسمش!! یک جوری ریشه
 هایمان در جایی با هم آب می خورند کسی چه می داند؟شاید یک جایی میان « آسماری» و « مُنگشت» ... و یا در باریکه راهی میان « شیمبار» و « بازفت » ...شاید هم قرن ها پیش روی پل « شالو» با هم دیداری داشتیم ... یا قرن ها بعد از این در کنار یکی از همین آسمان خراش ها در این جور مواقع وقتی پای مرگ در میان است، بی زمانی هر نوع منحنی را از روی نمودار پاک می کند پس حتما وقتی او را دیده ام وگرنه نبایستی حالا اینقدر دلم پر شود و اشکم سرازیر سیروس رادمنش در یکی از نامه هایش برایم نوشته بود که احتمالا شما می دانید که من در بیابان های هلاک این جغرافیا چه بیتوته ها که ندارم. وقتی کتاب شما رسید من در بیابان های سیامکان بندر دیلم بودم و بعد در سواحل خشک گردانده ی شورابه گون باتلاق وش ماهشهر بودم و از آنجا به نیروگاه و سد زیبای مسجد سلیمان محصور در کوه ها و حالا در نیروگاه بناب در نزدیکی های مراغه سیروس رادمنش عزیز! الآن ...... نمی دانم کجایی اما هرجا که هستی روحت شاد و شاعری ات همچنان برقرار

دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۷

اگر الآن صادق هدايت زنده بود، باز هم براي سايه اش مي نوشت و يا با او حرف مي زد؟ اين فكر همراه نوري كه از لاي در اصرار دارد كه به درون بيايد از سرم مي گذرد چهار صبح است و مي دانم كه اگر دستم را دراز كنم و در باز شود، ديروز تمام مي شود و اين نور ادامه ي داستاني خواهد بود كه نمي دانم از كي شروع شده است، از كجا و چرا؟ ولي نه، فعلا نه! مي خواهم ببينم ادامه ي اين داستان چطور شروع مي شود در اين صبح ازلي روايت هاي موازي خود را بر ذهنم تحميل مي كند نبايد زياد دور شوم. چرا صادق هدايت نبايد براي سايه اش بنويسد؟ به خاطر زني كه براي پيدا كردن دو تا اتاق، چنان كلافه بود كه كفش هايش را دم اتوبوس جا گذاشت؟ يا به خاطر آن جماعت دم نانوايي ؟ نه! اگر زنده بود، صادق هدايت را مي گويم، فرصت نمي كرد كه براي سايه اش
...
بلند مي شوم، كتري را روي گاز مي گذارم، خانواده را براي شروعي ديگر بيدار مي كنم 

چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۷





در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
،که جسدش را در پایان سفر
...تا به هجوم کرکس ها پایانش وا نهد
در فراسوهای عشق
،تو را دوست می دارم
.در فراسوهای پرده و رنگ

در فراسوهای پیکرهایمان
.با من وعده ی دیداری بده




------------------------------

بخشی از شعر "میعاد" شاملو
به مناسبت سالگرد عزیمت اش

پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۷


دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷





با دوستی صحبت می کردم، پرسید چرا درست و حسابی آپدیت نمی کنی؟
راستش نوشتن از واقعیتی که آنقدر دهانش باز است که می شود 32 تا دندانش را هم شمرد، آنچنان هم جالب توجه و جذاب نیست
نمی خواهم این وب هم بشود طشت اوحدی مراغه ای، که شبی در پیش رو گذاشته بود و در آن نگاه می کرد. شمس از کنارش رد شد و پرسید:اوحدی چه می کنی؟ گفت: دارم ماه را نگاه می کنم. شمس گفت: مگر در پشت ات گوژ هست که بر آسمان نگاه نمی کنی و ماه را نمی بینی؟
چه بنویسم دوست من؟


و همچنان در شیب شیار فروتر نشستن"
و با هر خرسنگ
*"به جدالی برخاستن
...
!تا ببینیم چه زاید شب




-------------------------------
شعر از احمد شاملو :*

چهارشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۷

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۷



قفس



خوابگاهي كوچك

بي هيچ روزنه ايي.

ساكنان آن، جهان را

متناسب با چشم انداز خويش

نظم مي بخشند



-


كاراشلي

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۷


!!!! آغاز به كار نمايشگاه كتاب تهران مبارك

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷


پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۷






سال نو مبارك


دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۶




یه بابایی، دوستش دنبالش می کنه، فرار می کنه و میره تو دریا،می گیرن میارنش تو ساحل، بهش می گن تو نترسیدی؟ حالا دیدی یه وقتی یه کوسه بهت حمله می کرد.اونوقت چیکار می کردی؟
. گفت: خب، اونموقع از درخت می رفتم بالا
درخت کجا وسط دریا؟ مگه تو دریا درخت هست؟ _
.گفت: مجبورم، می فهمی، مجبورم

---------------------------

.این درخت توهم است که اگر یک برگ از آن بر ذهنمان سایه بیاندازد، چه بسا هیچگاه قادر نباشیم که واقعیت را لمس کنیم


واقعیت


امید که مصادره بمطلوب بشود، سرّ دلبران






جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۶





روز جهانی زن مبارک



زن بن لادن


زمین: مجرم
جرم: بن لادن
و دستبند زدند اما
به همین دست های من
که می زنند حلقه به دور گردن او
!بن لادن
جهان از بلندگو بالا رفته است
،و هر کس هرکجا رفت
همان جا ایستاد
تیتر کج روزنامه ها
.چشم ها را دور می زند
،در این همه نیستی
تو را کجا جا بزنم؟

!گسل عمیق قلبم
چند ریشتر می لرزانیم؟

پشت روبنده،بی تاب دلم می خواهد
که تفنگ کنار برود
ترانه ی آبی برقصد
...برود از این آسمان، به آسمان
پشت روبنده اما
تو مشبک
عشق مشبک
افغانستان
بر مانیتور
چشم ها را مشبک کرده است
،با این صدای بوق ممتد
در کدام خیال کر
کور ایستاده ای
،بن لادن عاشق تفنگ
عاشق من نیست شاید
. که دستی سرد هدیه داده است
Thank you


شعر از کتاب
« ...من به قرینه ی لفظی»

یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۶






زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست
در حق ما هرچه گويد جاي هيچ اكراه نيست

در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست
بر صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيــست

تا چه بازي رخ نمايد بيدقي خواهيم راند
عرصه ي شطرنج رندان را مجال شاه نيست

چيست اين سقف بلند ساده ي بسيار نقش
زين معمـــا هيچ دانـــا در جهــان آگاه نيـست

اين چه استغناست يارب وين چه قادر حكمت است
كاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست

صاحب ديوان ما گويي نمي داند حساب
كاندرين طغرا نشان حسبة ً لله نيست

هر كه خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو
كبر و ناز و حاجب و دربان درين درگاه نيست

هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست
ورنه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست

بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود
خودفروشان را به كوي مي فروشان راه نيست

بنده ي پير خراباتم كه لطفش دايم است
ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست



حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالي مشربي ست
عاشق دردي كش اندر بند مال و جاه نيست







چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۶



.ولنتاین مبارک. البته اگر دل و دماغی مانده باشد
.بهانه ای کوچک برای شادی تا چشم انداز رؤیاها فراموش نشود

چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۶



تابستان


پردگیان باغ
از پس معجر
عابر خسته را
به آستین سبز
بوسه ئی می فرستد



بر گُرده ی باد
گَرده ی بوئی دیگر است

درخت تناور
امسال
چه میوه خواهد داد
تا پرندگان را
به قفس
نیاز
نماند؟





احمد شاملو





چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶




یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۶

باشد تا کفش هایت در انبوه برف ها
ردی فرخنده بر جای بگذارد








یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۶


.نادر اشخاصی قادرند عاشق شوند زیرا نادر اشخاصی قادرند همه چیز را از دست بدهند

(کریستین بوبن)


تولدت مبارک فروغ نازنین