شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۵

سرنوشت چیست؟
آیا سرنوشت یک نیروی اسرار آمیز و سازش ناپذیر بیرونی ست 
که بر تقدیر انسان حاکم است؟
تاثیرچنین مفهومی در بسیاری این بوده که فکر کنند هرچه هست 
همان است و نمی توان راجع به آن کاری کرد.
سرنوشت حکمی نیست که از پیش مقرر شده باشد
اما تحت قانون علیت ، یا کارما، توسط خود شما تعیین می گردد.
خداوند به شما اختیار عمل داده است ، اما قانون علییت برحسب کیفیت 
کردار شما نتیجه آن را معین می سازد.
بدین سان هر عملی نتیجه علی یا تاثیر خاص خود می شود.
وقتی عمل خاصی را انجام می دهید ، نتیجه و تاثیرش متقابلا هماهنگ 
و اجتناب ناپذیز با آن عمل خواهد داشت.
کردار خوب باشد یا  بد دارای عواقب واکنشی ست.
بنابراین شما روز به روز دارید عللی را می آفرینید که تعیین کننده ی 
سرنوشت تان خواهد شد.


پاراهامانسا یوگاناندا

سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۵



شعر" وقتی نباشی " با صدای شاعر " آذرکیانی "
به یاد برادر عزیزم سهراب کیانی

لطفا روی لینک زیر کلیک کنید



اما جاودانه


عباس کیارستمی...
در جهان منحصربفرد هر هنرمند، هنر وقتی از سطحی برابر با واقعیت پا فراتر
 می گذارد، که توان عرضه ی خلاقیتی متفاوت را داشته باشد.
قرار داشتن در فضایی برآمده از دیدگاه متفاوت و نامتعارف کاری ست سخت.
و تاب آوردن آن فضا ، دشوار.
همچنین رفتن
از سطح تکرار ، روزمرگی و...
به سطح یکه ، نابِ شعور و آگاهی
عبوری ست جانکاه
اما جاودانه
و عباس کیارستمی ...

ازمجموعه "نکته ها ... سه نقطه حرف... آذرکیانی"



"تریابلاگ " در سه ماه اول سال 1395، دوهزار وهفت صد(2700) 
بازدید کننده داشت.

از حضورگرم تان سپاسگزارم

شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۵

سهراب کیانی
------------
شقایق
-----
از میان شعله گذشتند
مردانی که پرچین شالشان
شقایق بود
و برق چشمشان فانوس قله ها
تک تک شقایق پرچین
نوید زندگی
در عرصه بی خزان امید.
گلخن قله ها از خورشید تهی نمی ماند
فردا به سر ستاره می زنند
درجشن پرشکوه شعله ها .

1360 از دفتر خورشید نامه

سایت شعر نو" شقایق"

برادرم سهراب کیانی سمت چپ و نفرسوم فرامرزسلیمانی و دیگر دوستان
"کوه دنا"


سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۵

در تب و تاب سوختن
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
و برادری دیگر، هنرمند ارجمند عباس کیارستمی عزیز از میان ما رفت. روحش شاد



شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۵



 سهراب کیانی



تحقیر مرگ


بازوی خسته صندلی
پاهای لرزان میز
عصای دستم...
میراث ام داس،
گندم را درو نکرد
قرین غروب ام
کجاست فرزندم
زنگار میراثم بزداید؟
آینه به لکه چهره می دهد
موش های گور را می بینم
به نگاه ملتمسانه یی دندان تیز می کنند
بگذارید! بگذارید!
داسم را بر کمرگاه گندم
بازوی صندلی را در امتداد نور
و میزم را به گردوی پیر بسپارم
ای مرگ!
ای مرگ!
چنین بخود مبال!
من به کرات
به میخ صندلی
به میز
به عصا
به داس
کوفتمت!
اسبم بر آخور شیهه می زند
گل پولاد به قلبم اذان نخواند
اسبم جهید بر خندق پر خنجرت غبار زد
چنین بخود مبال!
من مردمک را
از روزنه تقنگ
سوارانه به چشم دوختم
همچون صیاد پیر به صید بی تجربه
اگر به فرشم کرک نمی بینی
یا به آینه جیوه یی
چنین بخود مبال!
من پا به کول آهو
موی سپید را در ماه شانه می زنم
خورشید را در اجاق سینه می نهم
کدام پیر دست و دهانم را ندید؟
من بر میزم بهار را تفسیر می کنم
تا جغد و کلاغ
در دستانم به بیضه نشینند
انار زیر پایم گل داد
و نیلوفر عاشقانه به زانوانم پیچید
ای مرگ!
ای مرگ!
می خواهم دربهار
تابوتت را از خار بسازم
در انبوه گل بسوزانم
صدای سرت به بهشتت خواهد برد؟
در امتداد غروب
بر دربا
برابر خورشید
میراثم را به طوفان خواهم برد
همچون مه بر می خیزم
در خاکستر صبح به سبزه می نشینم
ای مرگ می خواهی
از مشک ام جرعه یی آب در حلقت بریزم؟
می خواهی دوباره زندگی کنی؟
من همسایه خورشیدم
در پله ی چهارآسمان
باید زیست
باید داس را صیقل داد
و سینه ی زمین را شکافت
و برف را با گردو درک
امید به باران داشت
تا همچو جمبو*
ریشه درزمین و آسمان داشت
ای مرگ من حق زیست را
به تو و برادرت در خود نخواهم داد
ناخواسته بر دوش
تا به انتهای آبادی همراهم باش!

---------------------------
*جمبودرختی ست که در مناطق مرطوب می روید. میوه دارد و ریشه هایش از تنه ی درخت آویزان و خارج از زمین است." در بوشهر می توان یافت."