
انديشه يي دختر كوچك را سخت بخود مشغول ميداشت
چرا از شانه هاي زنان
بويي تند همچون عطر سنگين گلهاي ياسمن يا ماگنوليا
به مشام ميرسد؟
چيست اين حرير لطيف مه
بر گرد شانه هاي مادران؟
دختر كوچك را حسرت داشتن آن بود
آن عطر شگفت انگيز نامعلوم
.كه در زيباترين دوشيزگان نيز شنيده نميشد
.دختر كوچك بزرگ شد
.به زني و سپس به مادري بدل گشت
:روزي ناگهان دريافت
شفقتي
كه شانه هاي زنان را معطر ميكند
چيزي نيست جز خستگي
.خستگي دوست داشتن روزافزون ديگران
ايباراگي نوريكو
سركار خانم فريده حسن زاده