پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۷




...
!بانوي من
آرزو دارم
در روزگاري ديگر
دوستت مي داشتم
روزگاري
مهربان تر
شاعرانه تر
روزگاري
كه شميم كتاب
شميم ياسمن
و شميم آزادي را
.بيشتر حس مي كرد
آرزو مي كردم
كه دلبرم مي بودي
در روزگار شارل آيزنهاور
و ژوليت گريكو
و پل الوار
و پابلو نرودا
و چارلي چاپلين
و سيد درويش
.و نجيب الريحاني
آرزو مي كردم
با تو شام مي خوردم
شبي در فلورانس
آنجا كه پيكره هاي ميكل آنژ
هنوز هم
نان و شراب را
.با جهانگردان قسمت مي كنند
آرزو مي كردم
كه دوستت مي داشتم
در روزگاري كه شمع حاكم بود
و هيزم
و بادبزن هاي ساخت اسپانيا
و نامه هاي نوشته با پر
و پيراهن هاي تافته ي رنگارنگ
نه در روزگار
موسيقي ديسكو
و ماشين هاي فراري
.و شلوارهاي جين چل تكه
آرزو مي كردم
تو را
در روزگار ديگري مي ديدم
كه گنجشكان حاكم بودند
آهوان
پليكان ها
يا پريان دريايي
نقاشان
موسيقي دان ها
شاعران
عاشقان
كودكان
.و يا ديوانه ها
آرزو مي كردم
كه تو از آن من بودي
در روزگاري
كه بر گل ستم نبود
بر شعر
بر ني
و بر لطافت زنان
اما افسوس
دير رسيده ايم
ما گل عشق را مي كاويم
.در روزگاري كه عشق را نمي شناسد





بخشي از شعر بلند: تو را در روزگاري دوست دارم كه عشق را نمي شناسد
نزار قباني
ترجمه موسي بيدج





۲ نظر:

ناشناس گفت...

درود به شما آذر عزیز و مانا باد خاطره ی نزار قبانی
این شعر نزار را هر جا دیده یا شنیده ام بسیار دوست می دارم.
شعر عاشقانه و کلام بی پروای شاعران توانایی همچون نزار قبانی و غادة السمان در این خط و حصر های دنیای عرب،شاهکاری ست که هیچ وقت به "تقدس رسالت" آلوده نشد و تنها انسان را و کرامت شریفانه ی انسانی را پاس داشته .
زنده باشی به مهر
با احترام

ناشناس گفت...

بانو آذر عزیزم/ لازم است کمی پائین تر را نگاه کنی میبینی که حاشیه نشین شاعرانی چون تو هستم و فانوس دلم را مدام با سوختی که از شعر های شما بر میدارم روشن نگاه داشته ام که اگر آتش نبود عشق هم نبود که آتش توئی /این شعر را دوبار خوانده ام و هر دوبار از قله که سرازیر شدم فکر کردم روزی جایی خوانده بودمش و در انتها به نام مبارک قبانی رسیدم و راز شعر افشا شد /انتخاب قشنگ و به جائی بود ولی من شعر های خودت را دوست تر دارم / وسلام