یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۴





حاليا مصلحت وقت در آن مي بينم
كه كشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم

جام مي گيرم و از اهل ريا دور شوم
يعني از خلق جهان پاكدلي بگزينم

جز صراحي و كتابم نبود يار و نديم
تا حريفان دغا را به جهان كم بينم

سر به آزادگي از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست كه دامن ز جهان درچينم

بسكه در خلقه ي آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقي و مي رنگينم

سينه ي تنگ من و بار غم او هيهات
مرد اين بار گران نيست دل مسكينم

بر دلم گرد ستم هاست، خدايا مپسند
كه مكدر شود آئينه ي مهرآئينم

من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر
اين متاعم كه تو مي بيني و كمتر زينم

بنده ي آصف عهدم، دلم آزرده مكن
كه اگر دم زنم از چرخ، بخواهد كينم




۱۹ نظر:

ناشناس گفت...

سلام آذر عزیزم . ای خوش نشسته در میخانه با صراحی و کتاب . خوش به دل ات .در خلوت پاکدلانه ات دمی هم مرا راه بده شاید من هم حریفان دغا را به جهان کم بینم
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند / که به بالای چمان از بن و بیخ ام بر کند

ناشناس گفت...

اره والا

ناشناس گفت...

سوگواران دراز گیسو بر دو جانب رود، یاد آورد کدام خاطره را با قصیدهء نفسگیرشان تعزیت میکنند؟

ناشناس گفت...

گاهی بايد جواب داد و ساکت نماند٬ بايد به اين خلسه ها اميد داشت! با يک جواب عاشقانه بروزم و منتظر حضورتان با دستهای پر...لطفاْ بی جواب نگذاريدم...زنده باشيد.

ناشناس گفت...

سلام مهربانانه ..خدمت خانم ناز انگشت آذركياني..اگربه زمان اميد نداري.و.......آخراازمان ازچشم هایت می آید....خرچنگ رابازببین که شده فراموش درپوست خودش....!!!!

ناشناس گفت...

سلام خانم اذر کیانی من همیشه پی گیر کارهایتان بوده ام لطفن به من سری بزنید

ناشناس گفت...

در ضمن به شما لینک دادم

ناشناس گفت...

سلام عزيز در اين زمانه رفيقي كه خالي از زلل است صراحي مي ناب وسفينه ي غزل است .با يه كار آزاد به روزم وبي صبرانه منتظر نظر شما.

ناشناس گفت...

آن ها همه ی بی گناهی ما بودند ...و ما اگر در طلب گناه به سودابه بیندازیم دست مان به انگاره ی شیطان می ترکاند بادکنک های شب اول دال را....شاملو ، براهنی و دیالکتیک معاصرت؛ سرش بزنید و بر دار های به بی نامی بکشید!

ناشناس گفت...

سلام
موفق باشید

ناشناس گفت...

سلام خانم کیانی! ممنون که کامنت گذاشتین.:) می دونستین من سواد شعریم و ادبیم خیلی خوب نیست? برداشتم از نوشته ها و شعرها حسیه و همذات پنداری که با شاعر می کنم. سهراب رو تازه کشف کردم و منو هیجان زده می کنه. شعرهاش خودِ مفهومه، نه قالبی که مفهوم رو تو ریخته باشن...خود بارانه...:X:X

ناشناس گفت...

این شعر حافظ رو خیلی دوست دارم: روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر...خرمن سوختگان را همه گو باد ببر....ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا...گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر :)

ناشناس گفت...

چه من نشستم همه ی غزل را خواندم امروز و چه هیچ نگفتم هیچ مثل میهمان و میزبان و همه گلهای داوودی

ناشناس گفت...

سلام خانم كياني. از اين شعر خيلي خوشم مياد. ممنون از شما---سيما

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز! با مطلبی تحت عنوان «غزل پست مدرن، ایسنا و مصاحبه های جنجالی» به روزم!! منتظرم...

ناشناس گفت...

زن گفت نوش مرد چیزی نگفت.../مرا بخوان عزیز

ناشناس گفت...

عمریست تا به راه غمت رو نهاده ایم.. روی و ریای خلق به یکسو نهاده ایم...

ناشناس گفت...

سلام خانم کیانی . این غزل حافظ به نوعی غزل همزمانی نشانه هاست . صمیمیت نگاه او به آینده و به معجزه ی زبان ، حس و دردی مشترک را رقم زده است . روزگارتان خوش

ناشناس گفت...

ba eshgh va eradat . weblog -jonbesh adabiate post modern anarshizm- be roz mibashad .
be shoma link dadeh shod . ba eshgh va eradat . mani