سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۴

...
ننوشتیم و شد ایامی چند


این سو کشان سوی خوشان
وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند

کشتی در این گرداب ها



اگر می نویسم،برای خودم می نویسم،فقط برای خودم،برای اینکه بدانم چه می خواهم و این خواستن در کجا ریشه دارد.
این روزها به موضوعات زیادی می توان پرداخت و درباره ی آن ها،گفت و گفت . که البته عکس آن هم صادق است و می توان در پستوی ذهن نگاه داشت و هیچ نگفت.
امروز می خواهم از گنجی بگویم.از گنجی وجود خودم که تجسم عینی اش هم اکنون در حال اعتصاب غذاست. خیلی پیش از این گنجی گفته بود « حصول آزادی هزینه می خواهد و من آماده ام که این هزینه را بپردازم.»
خب.دارد می پردازد و حساب او با خودش پاک است.اما حساب من هم با خودم پاک است؟
اگر بنویسم برای رضایت دلم ، نامی از گنجی می برم،حسابم پاک می شود؟
اگر بگویم که هیچ وقت این آزادگی و وارستگی و ازخودگذشتگی را فراموش نمی کنم چطور؟ به هر حال گنجی وجود من عمیقا خواستار آزادی خود است و همچنین آزادی نماد بیرونی خود.
بگذریم...داشتم می گفتم که فقط برای خودم می نویسم، حتی وقتی این جمله را با خودم زمزمه می کنم که :« بازی ها تمام شد،اما چوب خوردنمان بدجوری ملسه» باز هم طرف این حرف خودم هستم.
راستش این روزها با هرکدام از دوستان روبه رو می شوم،تمام فحوای کلام و دیدار،حکایت از نداشتن حرف است. حرفی برای گفتن نداریم، اگرچه در چرای آن کلی حرف هست برای به زبان نیاوردن،سکوت کردن و در دل پروراندن
آن چیزی که نباید...
چرا نباید؟
ما پر از ناتمامی ها هستیم.این ناتمامی ها هیچوقت به تمامیت خود نزدیک نمی شوند،مگر همه ی شرایط بیرونی و درونی هماهنگ باشند.
ناتمامی ها، عموما اگر با سکوت همراه شود،مثل یک دینامیت عمل می کند. با تخریب شروع و تا به جایی که آدم بودنمان هم زیر سؤال برود،کشیده می شود.


اما همیشه هم سکوت، این نتیجه را به دست نمی دهد، که البته در مواقع خاص،آدم هایی که به کمال خود نزدیک شده اند،قادر به رؤیت حقیقی علت می شوند. که دراین وضعیت، تازه آن نوع سکوت خیلی هم کارساز و گره گشا خواهد بود.

نمی دانم چرا این ها را می نویسم...فقط می دانم دلم وقت نوشتن همین حرف هاست که آرام می گیرد و نگاهم همچنین.

به هر حال امیدوارم که این سکوت حاکم، عوارض بد بر جان و جسم هیچکدام از دوستان نداشته باشد.


۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام . گاهی نفس گفتن مهم تر ست از از کی گفتن یا از چی گفتن و گاهی برعکس اما به هر حال باید گفت و چیزی باید گفت که به کار آید. کنون که چشمه قند ست لعل نوشین ات/ سخن بگوی و ز بلبل سخن دریغ مدار

ناشناس گفت...

ما خود نا تمامی شده ایم یعنی دیگر تمام شد(حر فی برای گفتن نداشتم/
توسکوتم را نفهمیدی/اسمانی بودم /که با ابر های گاه گدارش معنی می گرفت)بندی از یک شعر قدیمی از فریاد ناصری

ناشناس گفت...

آذر خانم سلام از این که بهم سر زدی ممنون . مردم ایران از زمان مشروطیت بهای بسیار سنگینی برای آزادی پرداخته اند اما مثل اینکه در هر دوره دستهایی موجب شکستشان شده . البته شکست هم نمی شود گفت ولی پس از یک صده که از بیداری ایرانیان می گذرد زندانی شدن یک روزنامه نگار به خاطر ابراز عقیده بسیار دردناک است موضوع بسیار مهمی که در این میان خود نمایی می کند این است که خواست آزادی ، خواست دموکراسی و... هنوز برای مردم ما به صورت نیاز درونی مطرح نشده است به همین خاطر است که یک روز با مصدق آن معامله شد و یک روز با ...به امید روزی که با آگاهی کامل دنبال خواست هایمان باشیم . آذر خانم به روزم . ممنون

ناشناس گفت...

s

ناشناس گفت...

سلام / ... صدا زدم كه به من در قبال سكه ي زخم / چه مي دهيد ؟ يكي گفت : من نمك دارم ... سكوتي اگر هست ، بخارهايي است كه از بي خوابي هاي مان قد مي كشد ... اين روزها ،انگار همه چيز دارد به مرداد مي رسد ... مرداد لعنتي ...

ناشناس گفت...

سلام مهربانانه......چرا؟؟/خرچنگ تیغيرنام می دهد يا کاريکاتوری که درنقش يک زن یادداشت می کند يک پيرمردکثيف!!!!!!!!!!!!!!!موفق وبه روزباشی....

ناشناس گفت...

سلام مهربانانه......چرا؟؟/خرچنگ تیغيرنام می دهد يا کاريکاتوری که درنقش يک زن یادداشت می کند يک پيرمردکثيف!!!!!!!!!!!!!!!موفق وبه روزباشی....

ناشناس گفت...

سلام آذر عزیز .از لطف شما ممنونم .نوشته دردناکت مرا دوباره به این یادآوری هراسناک می برد که ما همگی و در طول تاریخ ، چه توان عظیمی برای نظاره درد خود و دیگران داریم .گنجی صرفنظر از هر صحبتی انسانی است که اکنون درد می کشد و ما آشنایان قلم با دسته بندی های حقیرانه در سکوت مزورانه خود تماشا می کنیم . کاش می شد چیزی دم دستی را به دیواری بکوبیم یا فریادی به دوردستی طول شب

ناشناس گفت...

سلام . اما اینجا... اين سو کشان سوی خوشان

ناشناس گفت...

سلام به آذر عزيز راست مي گويي هر كدام ما يك گنج در درونمان داريم اما دانستن اينكه گنج هست كافي نيست شايد بايد اين گنج را پيشكش ديگران هم كرد كه هزينه دارد ومشقت خودش را.نمي دونم با ديدن عكس اين پستتون ياد حادثه ي متروي كرج افتادم .با نوشته تان آدم را به فكر فرو مي بريد گاهي اوقات همين متنهاي ساده وغمگين بهتر از شعر مي شوند رو راست ترند.موفق باشي دوست خوب همگي ما.

ناشناس گفت...

سلام به شما خانم کیانی.
مرا تنها می گذارند / برگ ها /وقتی جفت وتک می شوند.
و لینک شما نیز اضافه شد.

ناشناس گفت...

SALAM GERANGHADR. SIMA HASTAM BA TO MOVAFEGHAM MESLE HAMISHEH.
SIMA DADGAR