سه‌شنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۷


اهواز

اهواز، كارون را لاجرعه سر كشيد و
دو سوم گلويش تشنه است هنوز
هنوز آسيه‌آباد، حصيرآباد...
بستري اند
اجازه هست خدا!
ما جنين‌هامان را به دنيا نياوريم؟

مي‌گويند خدا از اهواز برگشته
با قطار اهواز به نمي‌دانم كجا!!
روي اين تخته‌سياه تفريق شده‌ايم
از خودمان
شب‌هاي اهوازمان
لب‌كارون‌مان

هرچه مي‌دويم، اهواز را كم مي‌آوريم
مي‌دويم هنوز
كه نخل‌ها گله‌مندمان نباشد.

حالا اهواز موهايش را چتري زده است
روسري‌اش را پوشيده است
و با گلوي تشنه
به علي مهرزيار دخيل مي‌بندد
كه جنين‌هايش را بدنيا نياورد.


آذر کیانی 


از کتاب " روی آینه ام خم اش " نشر آیدا بوخوم آلمان


شعر " امید " از کتاب " چرا کفش هایت جفت نمی شود شعرمن ؟ " نشر نیم نگاه


هیچ نظری موجود نیست: