دوشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۶



چندروز پیش توی مغازه خانمی که یک بسته خرما برداشته بود، بهم گفت بنظرت این خرما خوبه ؟ شکرک نداره ؟ نگاه کردم و گفتم خوبه . همین طور که هنوز بسته را سبک سنگین میکرد گفت : لیالی قبره !!! نذر دارم . گفتم نه ! قدر! گفت نه قبر. گفتم پس برای اهل قبور می خوای . گفت : نه لیالی قبر. چنان مقاومتی دیدم که ترجیح دادم دیگه چیزی نگم. بعد هم خرماها را توی یک سینی یکبار مصرف برگرداند و حبه ها را از هم سوا کرد و شروع کرد به ورد خواندن و بعد چنان فوتی به خرما ها کرد که " در جا " آثار دعا بر تک تک حبه های خرما هویدا گشت. سینی را هم برد کنار پیشخوان مغازه گذاشت و به مغازه دار گفت بده به مشتری ها بخورن چون نذر دارم.

وقتی داشتم خریدم را حساب میکردم ، مغازه دار گفت : این خانم همیشه همه چیزها را اشتباه میگه . چندروز پیش یکی از این کیسه های برنج را بغل زده گذاشته رو پیشخوان گفته این " دودیه اشرفه " ؟ بهش گفتم خانم محترم بپرس . نه ! دودی آستانه اشرفیه نیست. کیسه را گذاشت و رفت بعد شاگردم برد رو جاش گذاشت.
وقتی ساک خریدم را برداشتم و بیرون آمدم مغازه دار هنوز داشت می گفت : اینطوری نگاش نکن . دیپلم داره به شامپو میگه شامفو به مایونز میگه مانوز. دل پری داشت.

من نگران صورت مسئله ی نذرش بودم که نکنه اون رو هم داره اشتباه میگه .
گاهی میگن خدا به دل طرف نگاه میکنه ولی کسی که توی پذیرش اشتباه تعلل کنه یعنی زیرغرور و خودخواهی پنهان شده و دیده نمی شه . حالا هرکی میخواد باشه . بهرحال امیدوارم آرزوش برآورده بشه.







هیچ نظری موجود نیست: