چندروز
پیش توی مغازه خانمی که یک بسته خرما برداشته بود، بهم گفت بنظرت این خرما خوبه ؟ شکرک
نداره ؟ نگاه کردم و گفتم خوبه . همین طور که هنوز بسته را سبک سنگین میکرد گفت : لیالی
قبره !!! نذر دارم . گفتم نه ! قدر! گفت نه قبر. گفتم پس برای اهل قبور می خوای . گفت
: نه لیالی قبر. چنان مقاومتی دیدم که ترجیح دادم دیگه چیزی نگم. بعد هم خرماها را
توی یک سینی یکبار مصرف برگرداند و حبه ها را از هم سوا کرد و شروع کرد به ورد خواندن
و بعد چنان فوتی به خرما ها کرد که " در جا " آثار دعا بر تک تک حبه های
خرما هویدا گشت. سینی را هم برد کنار پیشخوان مغازه گذاشت و به مغازه دار گفت بده به
مشتری ها بخورن چون نذر دارم.
وقتی
داشتم خریدم را حساب میکردم ، مغازه دار گفت : این خانم همیشه همه چیزها را اشتباه
میگه . چندروز پیش یکی از این کیسه های برنج را بغل زده گذاشته رو پیشخوان گفته این
" دودیه اشرفه " ؟ بهش گفتم خانم محترم بپرس . نه ! دودی آستانه اشرفیه نیست.
کیسه را گذاشت و رفت بعد شاگردم برد رو جاش گذاشت.
وقتی
ساک خریدم را برداشتم و بیرون آمدم مغازه دار هنوز داشت می گفت : اینطوری نگاش نکن
. دیپلم داره به شامپو میگه شامفو به مایونز میگه مانوز. دل پری داشت.
من نگران
صورت مسئله ی نذرش بودم که نکنه اون رو هم داره اشتباه میگه .
گاهی
میگن خدا به دل طرف نگاه میکنه ولی کسی که توی پذیرش اشتباه تعلل کنه یعنی زیرغرور
و خودخواهی پنهان شده و دیده نمی شه . حالا هرکی میخواد باشه . بهرحال امیدوارم آرزوش
برآورده بشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر