یکشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۶




از کتاب پلاژ مردگان شاد



زندگي يعني همين

پيشاني ام را برمي دارم
روي ميز مي گذارم
چين هايش را مي شمارم
.
و به پشت سرم مي چسبانم


.زندگي يعني همين


همين ابرها
كه اين موجودات اثيري را
در آسمان اين شهر نقاشي كرده اند
و حالا در عينك من غرق اند
ساعتي ديگر خواهند رفت
و باران نيز
.كه به شكل باور من است

بعد اين شهر مي ماند
و من
وخواهشي شفاف
كه دست نوشته هايم را
.در قطره اي اشك غسل خواهد داد

...
فكر كنم اگر تصميم قطعي دارم
،كه زندگي يعني همين
.دكور عوالم ام را عوض كنم

براي اين كار به مرز روز مي روم
.و كلي ناشناخته براي جهان لختم بر مي دارم

بعد در واپسين كلام شعرم
چشم هايم را سفيد مي كنم
و شقيقه هايم را
بي هيچ جنبشي
.به ناشناخته ها مي چسبانم

تازه ها مي آيند
.مي شوم

پيشاني ام اتو شده
سرم يك وري روي ميز
و نگاه مي كنم
به شعري كه
.تازه مي رقصد




۱۷ نظر:

ناشناس گفت...

salam . mersi ke sar zadi .

ناشناس گفت...

link dadeham . chera link nemidi ?

ناشناس گفت...

درود گرامي
پلاژ مردگان شاد را اما هيچ جا نه توانست ام بياب ام.
نسخه ي پي دي اف اش اگر در دست رس است تا بگيرم.
با مهر

ناشناس گفت...

حظ کردم. شاد زی. با ۴فصل تو به روزم.
نقد شعر با مهرداد فلاح: شعر دهه ۷۰به روز است: http://naqdesher.persianblog.com
http://beji.persianblog.com

ناشناس گفت...

سلام نطر دادم قبلن پاك شد .

ناشناس گفت...

سلام ...به امیدساعت های بهتر.....
همیشه بایدبلند بلند خندید بلندبلندگریه کرد/تندتندقرص اعصاب خورد/لخت شد
دست هایت راتفنگ کرد/برای رهاشدن ازهرچه حرف اضافه
ناگهان
لخته های خونت به سمت پایین سرازیرمی شود
خودکشی یعنی گنجشک
و گنجشک ها بچه های هستندکچل که به چیزهای مشترک فکرمی کنند./
به دیداری تازه می اندیشم.

ناشناس گفت...

سلام ...به امیدساعت های بهتر.....
همیشه بایدبلند بلند خندید بلندبلندگریه کرد/تندتندقرص اعصاب خورد/لخت شد
دست هایت راتفنگ کرد/برای رهاشدن ازهرچه حرف اضافه
ناگهان
لخته های خونت به سمت پایین سرازیرمی شود
خودکشی یعنی گنجشک
و گنجشک ها بچه های هستندکچل که به چیزهای مشترک فکرمی کنند./
به دیداری تازه می اندیشم

ناشناس گفت...

سلام آذر عزیز ... مدت ها بود که از لذت خواندن مطالبت محروم بودم ... امروز با خواندن این شعر روزم به معنا رسید ... منتظر حضور پر بارت هستم ...

ناشناس گفت...

salam . miayam va miravam va agar che in roozha kasi javabe salam kasi ra ham nemidahad , shad bashi . be roozam man .
'

ناشناس گفت...

با مطلبي با عنوان ( شرمنده از مرد بودن، انسانم آرزوست) به روزم

ناشناس گفت...

سلام آذر عزیز...با شعر چهارم از سری نامه های نرسیده به روزم و منتظر نقدت...

ناشناس گفت...

در پلاژ / ای یکی موج دیگری داشت ... / شاید برای من .. نمی دانم


سپاس

ناشناس گفت...

با سلام
ضمن تشکر از محبت های بی دریغ شما
"متمایز بودن و پست مدرن "عنوان مقاله اخیرمه با مرقوم کردن نظرتون لطف مضاعف می فرمایین
لطفا چنانچه به روز شدین مطلع بفرمایین

ناشناس گفت...

سید جان دیدی.....؟ دیدی آخر قلم به دستم دادند...


روایت اول:سکوتی طولانی

خیلی نمی گذرد از آن روزی که در تنهایی خود به این نتیجه رسیدیم که باید کاری کنیم کارستان...
لذا با تشویق و تمجید دوستان دور و نزدیک و علم به علاقه ى ديرينه خود.... هنر نمایش ,گامی بلند بردارشتیم تا خاری شود به چشم دشمنان..
در دوران نوجوانی زمانی که در مکتبخانه دایرة الاکتشافیات زیر نظر استاد بزرگ الدین صدر همه مشق علم می کردند,چاکر غافل از زمانه که در حال گذر است مشق عشق می کرد......
در همان دوران بود که با دوستی گران مایه آشنا شدم که قلمی توانا داشت در نگاشتن حقایق و وقایع.

نام ایشان میرزا محسن خان گندمانی اصل معروف به محسن بلنده بود.

از ماحصل صحبت ها و گپ زدن های دوستانه در مورده علاقه ی مشترک ,سینما وتئاتر ...
فی ما بین من و ایشان ارتباطی عمیق بوجود آمد وصف العیش....

{برای خواندن ادامه متن به روستای روستایی سری بزن}

آدرس روستا: www.ruralboy2.blogfa.com

ناشناس گفت...

شعرآخر را خواندم بقیه را سیو کردم /متاسفانه کتا ب را ندیده ام /نمیخواهم به یکبار خواندن حرفی بزنم که اینطوری یعنی انگار اصلن شعر را نخوانده ام/اگر حرفی بود برمیگردم/وگرنه از دوباره خواندنشان لذت می برم/بروزم بروز با نقد مجموعه داستان رد پای حلزون از مه کامه رحیم زاده

ناشناس گفت...

سلام دوست من !! ذهن کلمات چه زیبادر پیشانی احساست متبسم شده است متنت خیلی قشنگ بود/با اینکه همیشه شب نشینم اما یک رباعی به زور به روزم کرده است

ناشناس گفت...

مثل چین های دامنم./