شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۵



 سهراب کیانی



تحقیر مرگ


بازوی خسته صندلی
پاهای لرزان میز
عصای دستم...
میراث ام داس،
گندم را درو نکرد
قرین غروب ام
کجاست فرزندم
زنگار میراثم بزداید؟
آینه به لکه چهره می دهد
موش های گور را می بینم
به نگاه ملتمسانه یی دندان تیز می کنند
بگذارید! بگذارید!
داسم را بر کمرگاه گندم
بازوی صندلی را در امتداد نور
و میزم را به گردوی پیر بسپارم
ای مرگ!
ای مرگ!
چنین بخود مبال!
من به کرات
به میخ صندلی
به میز
به عصا
به داس
کوفتمت!
اسبم بر آخور شیهه می زند
گل پولاد به قلبم اذان نخواند
اسبم جهید بر خندق پر خنجرت غبار زد
چنین بخود مبال!
من مردمک را
از روزنه تقنگ
سوارانه به چشم دوختم
همچون صیاد پیر به صید بی تجربه
اگر به فرشم کرک نمی بینی
یا به آینه جیوه یی
چنین بخود مبال!
من پا به کول آهو
موی سپید را در ماه شانه می زنم
خورشید را در اجاق سینه می نهم
کدام پیر دست و دهانم را ندید؟
من بر میزم بهار را تفسیر می کنم
تا جغد و کلاغ
در دستانم به بیضه نشینند
انار زیر پایم گل داد
و نیلوفر عاشقانه به زانوانم پیچید
ای مرگ!
ای مرگ!
می خواهم دربهار
تابوتت را از خار بسازم
در انبوه گل بسوزانم
صدای سرت به بهشتت خواهد برد؟
در امتداد غروب
بر دربا
برابر خورشید
میراثم را به طوفان خواهم برد
همچون مه بر می خیزم
در خاکستر صبح به سبزه می نشینم
ای مرگ می خواهی
از مشک ام جرعه یی آب در حلقت بریزم؟
می خواهی دوباره زندگی کنی؟
من همسایه خورشیدم
در پله ی چهارآسمان
باید زیست
باید داس را صیقل داد
و سینه ی زمین را شکافت
و برف را با گردو درک
امید به باران داشت
تا همچو جمبو*
ریشه درزمین و آسمان داشت
ای مرگ من حق زیست را
به تو و برادرت در خود نخواهم داد
ناخواسته بر دوش
تا به انتهای آبادی همراهم باش!

---------------------------
*جمبودرختی ست که در مناطق مرطوب می روید. میوه دارد و ریشه هایش از تنه ی درخت آویزان و خارج از زمین است." در بوشهر می توان یافت."

                


هیچ نظری موجود نیست: