چهارشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۳



ازکتاب"روی آینه ام خم اش
-----------------------------

اهواز 
اهواز، كارون را لاجرعه سر كشيد
دو سوم گلويش تشنه است هنوز
هنوز آسيه آباد،حصيرآباد...
                               بستري اند
اجازه هست خدا!
                 ما جنين هايمان را به دنيا نياوريم؟

مي گويند خدا از اهواز برگشته
با قطار اهواز به نمي دانم كجا!!

روي اين تخته سياه تفريق شده ايم
از خودمان،
شب هاي اهوازمان،
لب كارون مان،

هرچه مي دويم،اهواز را كم مي آوريم
مي دويم هنوز
                كه نخل ها گله مندمان نباشند.

حالا اهواز موهايش را چتري زده است
روسري اش را پوشيده است
و با گلوي تشنه
به علي بن مهزيار دخيل مي بندد
كه جنين هايش را بدنيا نياورد.






هیچ نظری موجود نیست: