شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹







(حرف(بغض


بسته میزند
در
حرف

حرف
ح ح


بالا می آید
با
نزدیک نمی شود
نزد نز
نمی ش


آنقدر
آن حرف

که بسته در
بسته



ازکتاب -من به قرینه ی لفظی حذف شده است



۳ نظر:

hekmat گفت...

سلام
سورنا به روز است
.
.
وسط حرفهایم جایی است که می توانی بپری - اتانازی ؟
رگم آماس می کند از این همه تیغ...می دانم
آن روز ....
تو با عقل بز و هیکل آدم ات اسطوره شده ای در یونان
من مرتاضی شده ام که شهادت می دهد : دوستت ندارم .... نداشتم .
بر گرد به صحنه ای از زمین که به خاک داده من را
می روم
اما به اندازه یک آدم زمین نباش که با همه بگردی ..
.
.
و حرفهایی برای خواندن در ادامه ی مطلب ...
منتظر نقد ارزشمندتان هستم .
با احترام - لیلا حکمت نیا

فرشته پناهی گفت...

شبانه" به روزم"

ناشناس گفت...

سلام...
مرسی از اینکه لطف کردید و به وبلاگ امیرکلاگر سر زدید... و نظرتون رو در مورد شعر «گزارش یک تاریخ محبوس» انتقال دادید....
و متاسفم از اینکه نام شما رو به اشتباه خانم آذر کتابی وارد کردم...
توضیح مختصر اینکه آقای آقاجانی چند مدتی میشه که بنا به دلایلی دسترسی به فضای مجازی... و ملاقات حضوری با دوستان رو نداره... به همین خاطر بنده (یک دوست) مسئولیت انتقال آثار، پیامها و به روز رسانی و فعال نگه داشتن وبلاگ آقای کلاگر رو بطور نیابی و از طریق جهت دهی ها و مدیریت دورادور ایشون به عهده گرفتم.... ایشون خیلی خواستار برقراری ارتباط مجازی با خانم آذر کتابی بودند که بنده به اشتباه (اما یک اشتباهی که سبب خیر و آشنایی با شما دوست عزیز بوده) وارد وبلاگ شما شدم....
اما در نهایت از این بابت ابراز خرسندی کردند... و با تشکر زیاد از نقد کوتاه اما تیزبین تون، شعر رو با یه دستکاری کوچیک از منجلاب تناقض گویی ِ گمراه کننده که نتیجه ی یکنوع فشار و استرس حاکم بر وضعیت فعلی ایشونه، نجات دادند... اما تاکید کردند که شعر در کل به سمت تناقض گویی میل داره...

: «ضمن تشکر از ایشون ... دو مصراع 4 و5 رو وارد شعر کردم تا فضای خواب در خواب ِ شعر که متکی به غیرواقعی بودن ِ اتفاقات و حتی همدیگه رو نقض کردن ِ این اتفاقات از جانب خودشون بدون تبعیت از هیچ ضروری می باشه، بهتر برای مخاطب به نمایش گذاشته بشه... طوریکه همونی بشه که در ذهنم انتظارش رو داشتم... یعنی بوجود آوردن یه فضای خواب گونه در شعر که بستری بشه واسه بیان ِ شکل دیگه ای از تاریخ در فضای خوابالوده ی اتفاقاتی که سعی دارند وانمود کنند که یک بخش ِ ناگفته اما حقیقی از بدنه ی گذشته های زندگی بشر یعنی جنگ جهانی دوم هستند! ... درنهایت امیدوارم این اشتباه ساده ی دوست خوبم (م.ق) ، یه ارتباط ادبی متداوم و سازنده ای رو با شما دوست عزیز در فضای مجازی دنیای ادبیات سبب شده باشه...»


آدولف قلی باشی یا علافباشی
مرده ها، یکجور می خوابند
هیتلر، وسط ِ پایکوبی ِ اسلاوها ناجور خواب اش برد
و تو / میان ِ خواب های دورافتاده
نفس ات را که در سینه ی عقاب حبس کنی
همه ژرمن ها
یکجور خوابیده / فقط هیتلر ِ سبیل کلفت ...