پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹
یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۹
دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۹
دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹

مردی سالهای زیادی بود که عبادت میکرد تا اینکه روزی یکی از دوستانش برای کاری به شهری میرفت که اتفاقا پیر آن عابد در همان شهر سکونت داشت. مرد از دوستش خواست که پیش آن پیر برود و از او بپرسد فلانی که سالها عبادت کرده آیا عبادت او مورد قبول حق قرار گرفته یا نه؟ آن دوست رفت و برگشت و پیش مرد عابد رفت و گفت: من پرسش شما را مطرح کردم و ایشان فرمودند که خیر عبادات شما مورد قبول حق نیست. عابد دستهایش را به آسمان برد و گفت خدا را شکر.
دوستش پرسید که چرا شکر؟ گفت او عبادت مرا دید...همین کافیست.
پنجشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۹

یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹
یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۹
پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹
حیات اهل حضور

این کلام ازلی - ابدی بر دروازه ی شهر شاعران نوشته شده است
:در این روزگار تنگنا شاعران چه می کنند
هولدرلین می گوید
و منظورم اصلا موهای شاملو نیست
صحبت از انبوه اسیران نقره یی ست
که در راهند
و خدای نکرده نه وسوسه ی لقمه یی نام
که چیزی شبیه خون
که به اندازه ی یک مشت دست
جرینگ جرینگ زنجیرشان را به این سمت پرواز داده است
حالا اگر حیات این اهل آسیب ببیند
مثلا از آسمان سنگ ببارد
یا پیشانی نوشت هر خیابان
ورود مطلقا ممنوع
تابلوی بن بست
و یا علامت خطر باشد
این خون تپنده آیا
سر از خوابی که خدا برای او دیده ست
برخواهد داشت؟
مطمئنا با این تکلیف روشن
دست کم دفتری ستاره باران خواهد شد
حالا شما بگوئید
اهل حضور
و هولدرلین بگوید شاعران
در این روزگار تنگنا چه می کنند؟
و منظورم اصلا موهای شاملو....
--------
از کتاب چرا کفش هایت جفت نمی شود شعر من؟
دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۹

یونس در کالیفرنیا
به کی به کیه زود اگر برسیم
در همین سفیدی
سر از نرفتنی هرگز به آمریکا
ایالت کالیفرنیا
نمی رویم تا برویم و بدویم تا ته...
که می دوند آنجا بی آن که مسابقه ایی
می دوند؟
فرض را دو دستی بگیریم سفت که قرارمان در همین سفیدی
برسیم نرسیدیم فرقی نمی کند
بدویم؟
رسیدیم به کالیفرنیا یا....کی به کیه
نوک انگشت نشانه ام حالا نصف ارز کل ارض
چه می بینم؟
همگی کچل هسیتم، موهایمان به سیخ کشیده نکشیده رفت به نیش
نیش تعجبی که هیولاهای....
چه می بینید؟
صدا به صدا البته سریعتر از....... نمی شنوم
نور با آدم دم نمی زند
می زند؟
* نگفتمت نرو آنجا که آشنات منم
همین حالا ماهی آسانسور دار می بردم از میان فلس های شیشه ایی
! جناب مولانا
شناور همین خیابان می بردم به هوای یونس
*نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
آرام پلک میزند عجیب نیست چشم هایم
زیباست لطف خدا
به مردم بی دریا
و نقش فکر همین ماهی کالی فر نیا یا....
از کتاب من به قرینه ی لفظی........مهر ماه80
از اشعار حضرت مولانا **
یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۹

سهشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۹
پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۹
شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹
چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹
یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۹

.به من هم رسید توی جعبه که نگاه کردم، دیدم توی اون همه چی هست. از آدامس بگیر تا گیره ی سر
.درهم و برهم
پرسیدم چی میفروشی؟
:نگاهی توی جعبه انداخت و گفت
!!!!!همینا رو
.نمی دونست چی میفروشه
.همینا...خودش بود
.نمی دونست که چی داره که باید توی این دنیا و توی زندگیش عرضه کنه
.همینا...سرگذشت خیلی از ما آدماست. درون خیلی ازماها پر از همیناست
.درخت رو از بارش میشناسن از ثمرش
.همین امروزمون رو نگاه کنیم دیگه لازم نیست پشت سرمون رو ببینم
ای کاش وقتی مرتکب خطا میشیم ، خیلی زود متوجه اون بشیم. خطا که روی خطا اومد، بارش که سنگین شد ،روی آگاهی مون میشینه . آگاهی مون که از خطا بار بگیره و اون بار اگه سنگین باشه آگاهی رو اونقدر پایین میبره که دیگه می بخشید اون نفهمیه که هدایت مون میکنه اون نفهمیه که راهنما میشه
.و وقتی که خطا کردن عادتمون شد، نفهمی هم عادتمون میشه. بعد میگیم که زندگی همینه
.مهم نیست که خطا چی باشه. از یه فکر نابجا شروع میشه تا به عمل نابجا برسه
.این عمل هم از یه حرف نابجا شروع میشه تا یه حرکت نابجاتر
اما خوبه حساب وقتی که خواه ناخواه (باید بفهمیم) رو هم داشته باشیم که هزینه اش خیلی سنگینه و نمیشه حتی تخمین زد
.که باید بپردازیم. این قانون طبیعت هر آدمی ست
دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹
شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۹
پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹
شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹
دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۹
