دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷





هیچ وقت ندیدمش. اما گهگاهی با هم مکاتبه داشتیم نمی دانم از کجا می شناسمش!! یک جوری ریشه
 هایمان در جایی با هم آب می خورند کسی چه می داند؟شاید یک جایی میان « آسماری» و « مُنگشت» ... و یا در باریکه راهی میان « شیمبار» و « بازفت » ...شاید هم قرن ها پیش روی پل « شالو» با هم دیداری داشتیم ... یا قرن ها بعد از این در کنار یکی از همین آسمان خراش ها در این جور مواقع وقتی پای مرگ در میان است، بی زمانی هر نوع منحنی را از روی نمودار پاک می کند پس حتما وقتی او را دیده ام وگرنه نبایستی حالا اینقدر دلم پر شود و اشکم سرازیر سیروس رادمنش در یکی از نامه هایش برایم نوشته بود که احتمالا شما می دانید که من در بیابان های هلاک این جغرافیا چه بیتوته ها که ندارم. وقتی کتاب شما رسید من در بیابان های سیامکان بندر دیلم بودم و بعد در سواحل خشک گردانده ی شورابه گون باتلاق وش ماهشهر بودم و از آنجا به نیروگاه و سد زیبای مسجد سلیمان محصور در کوه ها و حالا در نیروگاه بناب در نزدیکی های مراغه سیروس رادمنش عزیز! الآن ...... نمی دانم کجایی اما هرجا که هستی روحت شاد و شاعری ات همچنان برقرار

۲ نظر:

ناشناس گفت...

I wish I can see half of these places while I'm still around.

ناشناس گفت...

Azar jaan,
morure yaadhaa baa ohaam miaamizad. Lotfan yek email beman aalborzray@yahoo.com bezanid.
Sepaas
Bejan Baran