چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۷





در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
،که جسدش را در پایان سفر
...تا به هجوم کرکس ها پایانش وا نهد
در فراسوهای عشق
،تو را دوست می دارم
.در فراسوهای پرده و رنگ

در فراسوهای پیکرهایمان
.با من وعده ی دیداری بده




------------------------------

بخشی از شعر "میعاد" شاملو
به مناسبت سالگرد عزیمت اش

پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۷


دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷





با دوستی صحبت می کردم، پرسید چرا درست و حسابی آپدیت نمی کنی؟
راستش نوشتن از واقعیتی که آنقدر دهانش باز است که می شود 32 تا دندانش را هم شمرد، آنچنان هم جالب توجه و جذاب نیست
نمی خواهم این وب هم بشود طشت اوحدی مراغه ای، که شبی در پیش رو گذاشته بود و در آن نگاه می کرد. شمس از کنارش رد شد و پرسید:اوحدی چه می کنی؟ گفت: دارم ماه را نگاه می کنم. شمس گفت: مگر در پشت ات گوژ هست که بر آسمان نگاه نمی کنی و ماه را نمی بینی؟
چه بنویسم دوست من؟


و همچنان در شیب شیار فروتر نشستن"
و با هر خرسنگ
*"به جدالی برخاستن
...
!تا ببینیم چه زاید شب




-------------------------------
شعر از احمد شاملو :*

چهارشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۷

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۷



قفس



خوابگاهي كوچك

بي هيچ روزنه ايي.

ساكنان آن، جهان را

متناسب با چشم انداز خويش

نظم مي بخشند



-


كاراشلي

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۷


!!!! آغاز به كار نمايشگاه كتاب تهران مبارك

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷


پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۷






سال نو مبارك


دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۶




یه بابایی، دوستش دنبالش می کنه، فرار می کنه و میره تو دریا،می گیرن میارنش تو ساحل، بهش می گن تو نترسیدی؟ حالا دیدی یه وقتی یه کوسه بهت حمله می کرد.اونوقت چیکار می کردی؟
. گفت: خب، اونموقع از درخت می رفتم بالا
درخت کجا وسط دریا؟ مگه تو دریا درخت هست؟ _
.گفت: مجبورم، می فهمی، مجبورم

---------------------------

.این درخت توهم است که اگر یک برگ از آن بر ذهنمان سایه بیاندازد، چه بسا هیچگاه قادر نباشیم که واقعیت را لمس کنیم


واقعیت


امید که مصادره بمطلوب بشود، سرّ دلبران






جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۶





روز جهانی زن مبارک



زن بن لادن


زمین: مجرم
جرم: بن لادن
و دستبند زدند اما
به همین دست های من
که می زنند حلقه به دور گردن او
!بن لادن
جهان از بلندگو بالا رفته است
،و هر کس هرکجا رفت
همان جا ایستاد
تیتر کج روزنامه ها
.چشم ها را دور می زند
،در این همه نیستی
تو را کجا جا بزنم؟

!گسل عمیق قلبم
چند ریشتر می لرزانیم؟

پشت روبنده،بی تاب دلم می خواهد
که تفنگ کنار برود
ترانه ی آبی برقصد
...برود از این آسمان، به آسمان
پشت روبنده اما
تو مشبک
عشق مشبک
افغانستان
بر مانیتور
چشم ها را مشبک کرده است
،با این صدای بوق ممتد
در کدام خیال کر
کور ایستاده ای
،بن لادن عاشق تفنگ
عاشق من نیست شاید
. که دستی سرد هدیه داده است
Thank you


شعر از کتاب
« ...من به قرینه ی لفظی»

یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۶






زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست
در حق ما هرچه گويد جاي هيچ اكراه نيست

در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست
بر صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيــست

تا چه بازي رخ نمايد بيدقي خواهيم راند
عرصه ي شطرنج رندان را مجال شاه نيست

چيست اين سقف بلند ساده ي بسيار نقش
زين معمـــا هيچ دانـــا در جهــان آگاه نيـست

اين چه استغناست يارب وين چه قادر حكمت است
كاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست

صاحب ديوان ما گويي نمي داند حساب
كاندرين طغرا نشان حسبة ً لله نيست

هر كه خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو
كبر و ناز و حاجب و دربان درين درگاه نيست

هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست
ورنه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست

بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود
خودفروشان را به كوي مي فروشان راه نيست

بنده ي پير خراباتم كه لطفش دايم است
ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست



حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالي مشربي ست
عاشق دردي كش اندر بند مال و جاه نيست







چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۶



.ولنتاین مبارک. البته اگر دل و دماغی مانده باشد
.بهانه ای کوچک برای شادی تا چشم انداز رؤیاها فراموش نشود

چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۶



تابستان


پردگیان باغ
از پس معجر
عابر خسته را
به آستین سبز
بوسه ئی می فرستد



بر گُرده ی باد
گَرده ی بوئی دیگر است

درخت تناور
امسال
چه میوه خواهد داد
تا پرندگان را
به قفس
نیاز
نماند؟





احمد شاملو





چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶




یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۶

باشد تا کفش هایت در انبوه برف ها
ردی فرخنده بر جای بگذارد








یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۶


.نادر اشخاصی قادرند عاشق شوند زیرا نادر اشخاصی قادرند همه چیز را از دست بدهند

(کریستین بوبن)


تولدت مبارک فروغ نازنین




سه‌شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۶






کریسمس مبارک


سه‌شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۶



از كتاب پلاژ مردگان شاد

عكس كج

آنقدر تكان خوردي
كه اين عكس، كج در آمد
و از كادر بيرون زدي.


حالا بندهاي كتاني ات
به سرعت اضطراب
هوا را تكان مي دهد
تا دورترين راه ها نزديك شود.

تو آزادي...

تو آزادي؟

هميشه براي آزادي لباسي مي دوزي
كه از مد نيفتاده باشد
و با دست هايت به دور اين زمين كوچك
چنان حلقه مي زني
كه نيفتادن دروغي مي شود مطمئن
پنهان در گوشه ي قلبت.

آنقدر به دور انداختني ها خيره شدي
كه صبح از بالكن سقوط كرد.

مي خواستم از آب هاي كنار خوابم
برايت ماهي بفرستم،
تا زندگي يادت نرود
و به خاكستري اين بازي
خاتمه بدهي،اما،
خام به طريقي پخته بو مي دهد
و من مجبورم كه اسانس ليمو را چاشني هوا كنم
تا زير گلويت را نفس نكشي.

كار از باريك به باريك تر جا رسيده
رسيده تا به خاطره ي كسي برسم
كه آغازيد تا تاريكي قد بكشد
و با حسرت به كوچ حيرت اميدي
كه در دوردست هاست،
نگاه كند.
و تحقق ناپديد شده ي موقعيتي سبز را
به بادكنكي تركيده تشبيه كند.


شبيه به رسيدنم به تو
كه در بحبوحه ي خالي اين متن
در جدال
با اين سفيدي ها
كشيده شدي.








جمعه، آبان ۱۱، ۱۳۸۶



از کتاب پلاژ مردگان شاد




شادماني برزخ خوبي ست


هيچ وقت شده بنشيني و
آرامش را مثل آبنبات
مزه مزه كني؟
كندي با سرعتي ملس
مي نشيند در نگاهت

و خنده آرام از كنار لبت شروع
و به ديگر كنار مي رود.

دندان هاي سفيد را فرصتي ست.

دراين مواقع مي تواني خود را حدس بزني.
در ديروز و پريروز و سال آينده
تجديد نظر كني.
مي تواني درختان جنگل خيالت را
مرتب كني
و از چشم انداز شهر عكس فوري بگيري.

هيچوقت سكوت را اينقدر جنجالي نمي بيني.

سرت را به آرامي در فنجان قهوه مي اندازي،
كج و كوله ي چشم هاي قهوه ي ات،
معوج گونه هايت،
دوباره
خنده را از گوشه ي لب هايت آغاز مي كند.
به كندي سرعت
دست هايت را به دوسو باز مي كني،

قارچ راز سينه ات را مي بيني،
بررسي مي كني،
هنوز سمي نشده.
مي بخشي.

مي بخشي به هوائي كه باد زبانش را مي فهمد.

سري به راست، به چپ
گردنت، شال سياه اش را بر مي دارد
آب دهان را تازه مي كند،
و زمزمه ات
پنجره را پرواز مي دهد.

شادماني برزخ خوبي ست.


مي تواني فكر كني
كه گذشته در امروز چه مي كند؟
به پلخوابي مي ماند
كه كفش هاي روان و ماهيان پياده را
عبور مي دهد.
گوئي واپسين شاهد سند داريست
كه براي اثبات صليبش
به هر ساقه ي ترد و نازكي آويزان است.

كمي ناراحت مي شوي
كسالت حلقه ي چشم هايت را
به نزديك ترين شيء پرتاب مي كني
بعد مي بيني
آسمان، تند و تند
فرشته هاي غضبناك را مي فرستد.

سرعت به كندي اندوه
مي نشيند در پس و پشت نگاهت
مثل حلزوني در بندري دوردست
و لبريز از نيروي صداهاي ناسازگار
به تنهائي
لحظه ي تولد
مرگ
و فاصله ي اين دو مي رسي.

در استحاله ي بعدي
قطعا
باد سياه همراهي خواهد كرد

در اين مواقع
براي باي باي
حركت مورچه اي كافي ست.
باي باي