کتاب گزیده اشعار" جهان به قدرِ همین قدم ها" انتشارات فصل پنجم 98
سیزده بدر مبارک
چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۸
این فصل بهار نیست فصلی دگر است
مخموری هر چشم ز وصلی دگر است
هر چند که جمله شاخه ها رقصانند
جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است
مولوی
شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۸
هشت مارس روز جهانی زن مبارک
چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۸
حافظ
چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۸
انرژی مثبتِ روز پر شور و نشاط " ولنتاین " می تواند درقلب میلیاردها انسان چنان سرور و وجدی را بیدار کند که برای لحظاتی مصیبت های این جهان غمگین ، فراموش شود
اما اندوه از دست دادن عزیزانی که می توانستند این روزها در کنار همراهانشان ولنتاین را جشن بگیرند، آنقدر قوی و تکان دهند ه است که انرژی عالمگیر این روز را پوشش داده است.
به یادشان هستم با عشق و شادی روحشان را آرزومندم.
جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۸
کتاب " بی خیال " انتشارات فصل پنجم 97
کتاب گزیده اشعار " جهان به قدرِهمین قدم ها "انتشارات فصل پنجم 98
جمعه، دی ۲۷، ۱۳۹۸
همین جا اعلام می کنم که بنده به هیچ
روزنامه و مجله ی داخلی ، شعر، نقد و هرگونه مطلبی را برای چاپ نفرستادم مگر آنکه خبر انتشارش
را درهمین جا و یا در فیسبوک و تلگرام اعلام کرده باشم.
بنابراین:
اگر می توانید جیب تان را با کار شریف و
دستمزدی شریف تر پر کنید!
برای دیده شدن ترور شخصیت نکنید.
از دوستانی که سهوا و نه از روی غرض اثری
را از بنده در روزنامه ای چاپ کردند و بابت عدم هماهنگی عذرخواهی کردند سپاسگزارم.
یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۸
یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۸
به خطوط کف دست هایمان راه یافته اند
از خط کناری به کوتاهی عمرمان
و از خط وسط به بی چیزی
ما جدا دست مان خالی ست
و قرار نیست در این هوای به شدت فریبنده
و سمت گریه های شدید
به جایی دیگر برویم.
#آذر کیانی
کتاب" پلاژ مردگان شاد " نشر اشاره84
کتاب گزیده اشعار" جهان به قدرِ همین قدم ها" انتشارات فصل پنجم98
جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۹۸
در این یلدای بی پایان دل هایمان ، جای جان باختگان ماه آبان خالی ست.
با آرزوی شادیِ روح آن عزیزان ، یلدا مبارک
چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۸
شطرنج
بردی در کار نیست
باخت هم به هم چنین
بعد از بازی
روبروی هم می نشینیم
چای و قهوه می نوشیم
اوضاع سیاسی را ورق می زنیم
و به یک نتیجه می رسیم
مهره ها در نهایت
روی یک صفحه اند
بروند دوباره بر می گردند
کنار ما روی میز
مهره های سیاه و سفید
روبروی هم
به همین منوال
آذر کیانی
کتاب" بی خیال" انتشارات فصل پنجم97
کتاب گزیده اشعار" جهان به قدرِ همین قدم ها" انتشارات فصل پنجم 98
پنجشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۸
شعر" بی خیال " با صدای شاعر" آذرکیانی"
از کتاب " بی خیال " انتشارات فصل پنجم 97
از کتاب گزیده اشعار" جهان به قدرِ همین قدم ها " انتشارات فصل پنجم98
نوشتن از مرگ همیشه برایم دشوار بوده و
هست . بخصوص از مرگ عزیزانی که به دلیل حضور تاثیرگذارشان ، نوعی کاستی و فقدان عمیقی
را در زندگی ام احساس می کنم .
حالا بادهای پائیزی شروع شده و پائیز غم
انگیزی را پیش رو دارم. عزیزانی که مثل برگ های درختان سایه یی بر سر ما بودند و حالا
نیستند.
دایی عزیزم شاعر " مرید خان شهبازی
" از شاعران معاصر اصفهان 16 سال پیش بدرود حیات گفت و با مرگش ، فقدان شعوری
را به ما گوشزد کرد که هنوز نتوانستیم جای خالی آن را در " ایل بختیاری
" جبران کنیم.
دایی عزیزم خیلی درس ها در سکوت به من آموخت
. وقار ، متانت و صبوری او زبانزد بود. چهره یی کاریزماتیک که در حضورش مجذوب لطافت
نگاهش بودم . خیلی کم حرف می زد اما همان کلام کوتاهش بار معنایی زیادی داشت .
خاطره یی دارم:
یک روزکه "خانم پریسا" آواز می
خواند ، از ایشان پرسیدم که نظرش راجع به صدای خواننده "خانم پریسا " چیست
؟ گفت : صدایش را خیلی دوست دارم چرا که ناخودآگاه یک نوع عروج معنوی حس می کنم که
حاصل از انرژی تحریرهای بلند و کوتاه صدای این خواننده است که نشانه ی آگاهی و توان
ایشان در خوانندگی ست . و هنرمند وقتی موفق است که بی توقع بر کار خودش متمرکز باشد
نه برشهرت.
این حرف تاثیری داشت که هنوز با من است
. روحش شاد و یادش گرامی.
و اما در آخرین هفته ی تابستان 98 یار و
یاور وهمراه همیشگی دایی ام به سوی او شتافت . روحش شاد.
زن دایی برایم مثل مادر بود. زنی بسیار
زیبا ، مهربان و صمیمی . از وجودش گرم بودم حتی وقتی که بدلیل دوری ها از حضورش محروم
بودم.
اندوه و غمم بی اندازه است. نمیدانم چرا
حتی نمی خواهم که باور کنم که نیست. تنها واقعیتی که تعمدا از پذیرفتن آن سر باز می
زنم. شاید یکی از دلایل نوشتن ام برای دایی و زن دایی همین است که بگویم فقدان حضورشان
هرگزنمی تواند یاد و خاطره آنها را از دلم پاک کند. امیدوارم که فرزندان برومندشان،
عزیزان " منیژه . شهرام . شهناز. رضا " با صبوری بار این اندوه جانکاه را
تحمل کنند . برایشان آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
شعر: شاعر" #مریدخان شهبازی"
غزل
شمع رخت سوزد تنم ، لیکن مرا پروا نشد
دیگر نگویی با کسی ، یارم کم از پروانه
شد
عشق تو شد مهمان ما گفتا که صاحب خانه ام
ویران نماید خانه را مهمان که صاحب خانه
شد
آن شانه ی ناچیز را دیدم به زلفت آشنا
این دست ما شکسته به ، کمتر چرا از شانه
شد
من شرح درد خویش را گویم ولی همدرد کو
داند کسی درد مرا کو در غم جانانه شد
رفتی دلم آواره شد ای لانه ی آوارگان
رفتی کجا ای آشیان مرغ دلم بی لانه شد
هرجا روم با هرزبان گویند از ما داستان
گویا که شرح عشق ما در انجمن افسانه شد
" شهبازی " از هجران تو سرگشته
ی دشت جنون
گردیده و داند کنون مجنون چرا دیوانه شد.
1334شمسی
" تذکره شاعران معاصراصفهان
" تالیف "سید مصلح الدین مهدوی"