چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۸
پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۷
هشت مارس روز جهانی زن مبارک
--------------------------------------
--------------------------------------
زن
.........
.........
کپی می زند
چند
رویا را
که کاملا
جدا از هم
به کاری
مشغول اند .
معمولا از
روی خودش چند کپی بر میدارد.
رویای
سایه آبیِ چشمهایم
پشت چشم ، آسمان
که بواسطه
ی مژه های برگشته و ریملی ام
از پرنده
خالیست.
رویای
سنگرهای پشت خاکریز
خط مقدم
چریکه ام.
نیم خیز،
خوشه های
گندم را
از روی
ماه می چینم.
روی گونه
های سفت و سفیدم، متبسم
شب ؛از
برق دندان و نگاهم
طلوع خورشید
فردا را
بانگ
میزند.
رویای نیلوفرم.
می ایستم.
نفس عمیق
می کشم.
هستی
،خبرنامه یی تا شده
از ریه
هایم
پایین می
رود
و در هردم
و بازدم
از زایش کرم های بد بو
جلوگیری
می کند.
شب ،موهای
بلندم
در دستهای
باد
خاکستر از
روی ستاره ها
می روبد،
به
شهر،هوای تازه می بخشد،
و پاک
میکند تکه تکه
جِرم هایی
که
فاصله اند.
موهایم از خاکستری
به سفیدی
بزند وقتی،
سپیده ی
صبح
از عمق
خوابم سر میزند.
از روی
خودش
کپی های
خودش را
دست به
دست می چرخاند
زن و
همچنان زن.
آذر کیانی
از کتاب " بی خیال " انتشارات فصل پنجم -97
سهشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۷
تکرار
--------
مثل همین تاریکی که می دود
تا به صبح برسد
می رسم؟
روی ماه ، آخرین نشانی ام.
روی خشک وسرد برگ ها
آهم ، غبارم ، ایستاده است.
روی ماه ، تکرارم ، روی شب
شال سیاهم و این دست های پریده رنگ
شاید روح ام را گرم می کنند.
خستگی هایم جایش را به انتظار داده است.
تفاوتی نمی بینم
میان دهان باز کفش هایم
و آن ستاره ی صبح
که انتظار را به سالیان ، چفت کرده
و در انتهای این شب ایستاده است.
نا معلوم ام
روی زمینم؟
آسمانم؟
عجیب ترین صدا در این شب
همانی ست که نمی شناسم اش
آخرین نشانی ام.
آذر کیانی
از کتاب " روی آینه ام خم اش " نشر آیدا - بوخوم آلمان96
نقاش : پل کله
دوشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۷
"تقدیم به جان های عاشق ، ساده و شجاع مردمان" ایل بختیاری
---------------------------------------------------
قبیله ی من
..............
میخواهی بدانی از کدام قبیله ام؟
نزدیک تربه گلوی زمین
که رودها از شیب ، جاری وبرسنگ کلمه می شوند
گویش مردمی را می شنوی
که هرهجای حرف شان قطره ی باران است
تازه ترازنم بنفش بر برگهای گوَن
و مطمئن تر از صعود پازن ها تا قله ی زاگرس
نزدیک ترین تَرنمی که قلب با ضربانش آشناست
میخواهی بدانی؟
به سرزمین من بیا
صبح علی الطلوع
که سرخی بیداری
از حاشیه روسری َشدِه ی آسمان
نمایان می شود
در تاریک و روشنا
زنی را میبینی
که با تو
تا طلوع پونه و بابونه
قدم خواهد زد
و تا
از مدار آگاهی قیبله دور نشوی
از عطربادام و کلخنگ و بن و بلوط
حرف خواهد زد
باتو،
با تو...
تااااااا
تا رویای والا و زیبای زنانی
که همواره یاد بزرگان
که نام بر آسمان
و سینه به حافظه خاک سپرده اند را
برگهواره کودکانشان
زمزمه می کنند،
تا شجاعت همیشه ی قبیله
دچار فراموشی نشود.
میخواهی بدانی؟
آذرکیانی
-----------------------------
از کتاب " بی خیال " انتشارات " فصل پنجم " -97
یکشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۷
شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۷
دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۷
سهشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۷
چهارشنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۷
سهشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۷
دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۷
جمعه، دی ۱۴، ۱۳۹۷
سهشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۷
تسلیم
----------
مرا به شبی ببر
که تصمیم ، تسلیم بود
از آن شب تا حالا
هزار سال گذشته است ، شاید هم بیشتر
و باد که از خانه ی من می گذرد
با تسلیم می گوید،
با زبان عشق.
در آینه ی عقیق نشان
همچنان شکل کودکی هستم
که سنش به عمر جوانه یی در بهار نزدیک است
بر شاخه یی سنگین.
تسلیم را به شبی ببر
که ....
آذرکیانی
از کتاب " بی خیال " انتشارات " فصل پنجم "97
نقاش : ونگوگ
پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۷
دوشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۷
پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۷
یکشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۷
یک نفر
-------
حالا که با یک ضربدر
" علامت تمام "
به سکوتم کشیده ایی
باید نقب بزنم
به رویاهایم
به آبشاری در کوهستانی دور
که زلالی آب اش
و درختان سبزش
مامن من است.
باید بنشینم
و آرام آرام
به صدایی گوش بدهم
که در میان این کوه ها
منعکس می شود
و می گوید
دوستت دارم
دوستت دارم
یک نفریم.
آذر کیانی
از کتاب " بی خیال " انتشارات فصل پنجم 97
azarkiani@ تلگرام
azarkiani@ تلگرام
چهارشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۷
سهشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۷
پنجشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۷
چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۷
شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۷
جمعه، آبان ۱۸، ۱۳۹۷
شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۷
سهشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۷
پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۷
جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۹۷
سهشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۷
به بهانه ی سالگرد درگذشت مادر
مادر
صبح شیری و
مادرم، شاد روح
هنوز نقش خوابم را
برهم میزند.
لحظه ی بیداری رو به
دریچه یی ست
که خواب را از گل های
رازقی ربوده است.
شکل گل ، نقش نگاهم
نشاط سرمه ام
حلقه حلقه از چشم ام
طراوت منتشر می کند.
او هرروز به همین شکل
نشانه های بی رمقی
،کاهلی را
از روی مه شیری
صبح برمی دارد
و ملافه ها که از
روزی خوش بلند می شوند
با تکان دستهایم
، تاب می خورند.
روی پاهایم، تا بدوم
کسالتی نیست.
مادرم، شاد روح
هنوزهرروز شامه ام را
به بوی خوش صبح دعوت میکند.
آذرکیانی
از کتاب " بی خیال " انتشارات فصل پنجم 97
اشتراک در:
پستها (Atom)