یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۳



با تشکر از دوست عزیز خلیل شیخیانی گرامی
"نقد کتاب چرا کفش هایت جفت نمی شود شعرمن؟"نشر نیم نگاه80
--------------------------------------------------
ساده گویی های یک زن شاعر

خلیل شیخیانی – مجله پیغام

شعر امروز، از بهترین و شاخص ترین پارامترهای شعر این چند دهه برخوردار است که شاخص ترین آنها ساده گویی و ارتباط عینی و ملموس با مخاطب و اشیاء است. «زمان» اگر چه در حرکت است و تنها ظرفی است که ساکن نیست و نمی ماند، ولی گاهی چنان در سیره ی واسطه ی اندیشه قرار می گیرد که احساس آفریده شده لابلای متون، سالهای سال زندگی می کند. حذف هر عنصری از عناصر اصلی تشکیل دهنده ی یک شعر، کاستی های جبران ناپذیری بر ساختار آن شعر وارد می سازد.
مجموعه شعر «چرا کفش هایت جفت نمی شود شعر من» سروده ی سرکار خانم آذر کیانی را خواندم و به علت ارتباطی که بین من و شاعر به وسیله ی بندهای شعری ایجاد شده بود، لذت بردم. لذت بردن من بدین معنا نیست که این مجموعه، عاری از عیب و نقص و تکامل یافته و بالغ است، بلکه شگرد شاعر با استفاده از واژه های ملموس و معمولی و جملات و ترکیبات ساده و بدون تکلف، باعث شده است تا «من مخاطب» تا انتهای شعر، عاشقانه با شعر همراه شود.
از دیدگاه خانم کیانی! شعر! همین لحظات ساده، تلخ و شیرینی است که هر روز در کنار ما زاده می شوند و به طریقی از یاد می روند. در دنیای مدرن و پسامدرن تعیین شاخص هایی محدود برای شعر شاید مورد قبول اهل فن نباشد، ولی توجه به اصالت زبان، سلامت ساختار، تکامل فرم، حدود زمان و قوت اندیشه که از شعر جدا نمی شوند، اساسی و مهم است. ذهن و اندیشه هم پای سن انسان در حرکت است و از این بابت ذهن خانم کیانی امروزی و مدرن نیست، ولی شعرهایش در جاده های اوروزی قدم می زنند و مدرن هستند؛ یعنی توانایی ایشان جهت همسان ساختن سن و ذهن - ذهن سنتی – در دوران مدرنیسم و امروزی کردن ذهن و اندیشه ی سنتی قابل تقدیر است.
در ابتدا باید بگویم این مجموعه سعی دارد فراجنسیتی باشد، یعنی اشعار سعی دارند از معیارهای خاص زنانه و مردانه فاصله بگیرند. اوج این کار را فروغ فرخزاد تجربه گر شد که خانم کیانی بین زنانگی ذهن خود و ذهن آمرانه مخاطب نرینه، رابطه برقرار می کند. یکی از شعرهای این مجموعه که از حال و هوای زنانه برخوردار است ، شهر «خیابان تایلنتیش» است. فضا و حالات واژه ها در شعر، مادینگی ذهن شاعر را بر نرینگی شخصیت ها و پرسوناژهای درونی متن قالب می سازد، که این ترکیب خودساخته، جهت فرار از ذهنیت مطلق زنانه، مقبول مخاطب می افتد.
اگر به فرم و محتوا و تکنیک، به صورت کوششی و تصنعی توجه داشته باشیم و از شاعر بخواهیم که در یک محیط محدود و بر اساس ابزاری خاص شعر بنویسد، به یقین از عاطفه و احساس که رکن اصلی رابطه است فاصله خواهد گرفت و در دایره ای کسل کننده و مصنوعی خواهد ماند.
این مجموعه از محاسنی برخوردار است که ویژه ی شعر امروز است و آن هم کم کردن مسیر بین مبدأ – شاعر، و مقصد – مخاطب، است. خانم کیانی آنچه می بیند با زبان دل و بر اساس تحولات زبان، زمان و ذهنیات بارور شده ی مردم می نویسد. شعر «نزدیک بودم» ص 7: نه بام خانه ی من فرودگاه است / نه گاری او بال دارد / با همین پیف پاف هم می توان کار را تمام کرد / شاخه ای که پنجره ی اتاق مرا شاهد بود / دیشب به خواب تبر رفت. » شعر، شروعی عاشقانه – مدرن دارد و این عشق در تار و پود ماشینی شده ی مخاطب، شیرین می دود. حتی به «وای جنگل را بیابان می کنند» فریدون مشیری هم بی توجه نیست. شاخه، تنها شاهد اتاق، به خواب تبر می رود و در ادامه، تلخی شیرینی بر زبان مخاطب نقش می بندد:«با آرزوی خوشبختی / خداحافظ برای همیشه . . . »
توجه داشته باشیم که کار شاعر شق القمر کردن نیست و نمی تواند نسخه هایی بپیچد که دور از ذهن و پیچیده باشد، بلکه، همان جدا کردن شما برای یک آن و لحظه ای از یک صندلی و یا سپردن روح شما برای اندکی به دست چند واژه محسوس و رهایی از حلقه یاس و دلتنگی، بزرگترین و شتید شاهکار یک انسان است.
عشق اجتماعی و مدرن به دور از هویدا ساختن کلیشه ای لیلی و مجنون در صفحات و دل سپردن به لحظات سانتیمانتال، نسبتا قدرتمند و ملموس هستند که نیازی به بازگویی دوباره آن نباشد؛ کوتاهی اشعار، ذهن مخاطب را به تشتت نمی کشاند. شعر «شعر» ص 54:«روبرویم نشسته / نمی خواهد بداند / که پشت این دو چراغ قرمز / چه ترافیک سنگینی ست.»
استفاده از برخی کلمات که خارج از متن و بتنهایی در حیطه شعر و قلمرو شاعر نمی گنجد، با توانایی خانم کیانی وارد متن می شوند و همین کلمات شاید صنعتی و زمخت، به شعر، تحول و ارزشی دو چندان می بخشد. واژه ی «قطار» در شعر ص 9:«پنهان عاشق است / و مدام خواب قطاری را می بیند که پنجره ندارد» و یا واژه های «راه شیری» و «اتوبان» در شعر ص 10: «به خدا راه شیری خیلی دور است / و مخیله ی من فقط اتوبان دویده است. » و یا ترکیب «راکت تنیس بازان» ص 57: «گفتم بیایی تا بیداری ام را تعبیر کنی / حالا که آمدی می گویی: / ضربات راکت تنیس بازان خیلی سنگین است / ضربات این دستمال کاغذی های پژمرده چطور؟» مقایسه ضربات راکت تنیس با دستمال کاغذی در میان متن جالب است. شعر «بدرقه» ص 35، ترکیب «موکت اتوبان»: «حالا دارند موکت اتوبان را وصله می کنند» و یا شعر «پا پیش می گذارم» ص 29، ترکیب «دندان مصنوعی»: «دندان مصنوعی همین اشیاء هم بیرون پریده است.» هم نشینی واژگان با ذهن مخاطب در یک خط افقی مناسب و همسان حرکت می کند و هر واژه به واژه ی بعد از خود، توانی مضاعف می دهد؛ یعنی همه ی واژه های دارای پتانسیل هایی هستند که شدت و ضعف دارند و هر گاه انرژی نهفته این واژه ها در متن به انرژی جنبشی تبدیل می شوند به قوت بندهای آن شعر و فرم و ساختار ایجاد شده می افزاید.
شاعر بیشتر سعی دارد از جند جزء نامربوط بر اساس کلیت پراکنده گویی و نامربوطی واژگان، به دنیای واحد و مربوط دسترسی یابد – یکی از شاخص های ادبیات پست مدرن – و این هم به عدم تبحر کافی و تجربه در جاهایی کاستی در متن می شود. شاعر به دلیل زن بودن، اشیاء و اجزاء را زنانه می بیند و سعی می کند که آنها را در هسته ای مردانه و نوعی جامعه شمول قرار دهد و شاید در این راستا گاهی موفق باشد، ولی ولی در خیلی مواقع به حال و هوای زنانه خود به طور غیر مستقیم و ناخودآگاه نزدیک می شود که آن هم برای همه قابل فهم نیست، بلکه مخاطب حرفه ای می تواند نقش ها را یکی یکی از متن استخراج کند و با آنالیز کردن آنها و به هم پیوستن دوباره نقش ها به راهی سردرآورد که ذهنیات شاعر در آنحجا سیر می کرده است.
برای مثال در شعر «عشق در پاساژ لباس» ص 16، عشق دو پهلو است، که اگر زنی مخاطب آن باشد، خود را نقش اول آن می بیند و بالعکس اگر مردی مخاطب آن باشد خود را نقش اول آن، ولی مخاطب حفه ای از تسلسل و بهم بافتگی کلام و رعایت کردن محور عمودی پی می برد که «دکمه ی سردست هایش هم که نبض نمی زند / این گل سینه اما . . . / همه چیز زیر سر این گل سینه است» و همچنین: «خواب هایم که حالا سبدهای خالی مرا بر سر گذاشته اند / . . . / این پیراهن به اندازه ی عشق پارچه نبرده است» زنانه اند.
نباید به زنانگی بعضی شعرها ایراد گرفت، زیرا وقتی شاعر احساس می کند توانایی انجام کارهای مردانه را دارد و آن را در متن ثابت کرده، کار او تمام می شود. فر.غ فرخزادشاید تنها شاعره ی قدرتمند این سالها باشد که مادینه بود و از مادگی شعر خود می گفت و از نرینگی جنس مخالف نیز ساده نمی گذشت.او هرگز در شعرهایش آمرانه حرف نمی زند و بیهوده نتیجه گیری اخلاقی نمی کند و برای مخاطب تکلیف معین نمی سازد. گاهی مواقع شعر به حس زنانه نیازمند است و حتا این احساس باید در قلم مردان نیز تبلور یابد. حس زنانه، زن بودن در شهر نیست، بلکه پوشاندن لایه ای از احساس زنانه بر متن است تا مخاطب مسیر کوتاهتری را برای رسیدن به لذت ادبی و هنری بپیماید.
خانم کیانی ذاتا با بهره مندی از حس زنانه، متن ها را شیفته ی مخاطب می سازد. این جمله یعنی چه؟ یعنی اینکه قبل از آنکه مخاطب به سراغ متن برود، متن ها به بلوغ رسیده اند و در اولین نگاه به دل مخاطب می نشینند.
شکلوفسکی، فرم گرای روسی معتقد است که هدف هنر ابلاغ حسی است که از درک اشیاء به دست می آید، حسی که با مشاهده به دست می آید و این، با آچه در مورد اشیاء می دانیم فرق دارد. وظیفه ی هنرمند، آشنازدایی از اشیاء است؛ یعنی با اشیاء برخورد تازه داشته باشیم و نوعی عادت زدایی کنیم که خانم کیانی تا حدود زیادی در این امر موفق بوده است. در شعر «بدرقه» ص34، نوعی آشنازدایی از اشیاء به چشم می خورد:«وقتی فرودگاه را در جیب گذاشتی / کودکی هواپیما در دریا غرق شد / بارانی که می آمد / تاکسی ها را به سمت پل معلق هدایت می کرد / برای هیچ کسی که بر روی هیچ زمینی ایستاده بود / تاکسی ها توقف می کردند / بوق بوق بوق / هی هلو! / . . .» آشنازدایی دغدغه اصلی شاعر بوده است. فرودگاهی که در جیب جا می شود و کودکی هواپیمایی که در دریا غرق، و هیچ کسی که بر زمین نبوده ایستاده است. احساس از این شعر با وجود واژه های که معنای تازه یافته اند، به خوبی دریافت می شود و این همان کارکرد زبانی شاعر است. «شاعر، هنرمندترین کسی است که زبان را به کار می برد.آگدن و ریچاردز در معنا چنین می نویسند: شعر کاری به معنای دقیق و محدود ندارد، به بیان دیگر نباید هم چیزی را اطلاع دهد ... به عقیده ی سیدنی، شاعر، حقیقت بیانی را در باره دنیای واقعی بازگو نمی کند، بلکه تصویری از یک دنیای آرمانی را ارایه می دهد که ما را ترغیب می کند بکوشیم از آن در رفتار خود تقلید کنیم.»
گئورگ لوکاچ، فیلسوف، منتقد و جامعه شناس ادبی مجاری، ادبیات را منعکس کننده واقعیت های اجتماعی و تاریخی می داند که شعر و داستان می تواند با رگه های اجتماعی و تاریخی بر اساس رئالیسم، زبان گویای اجتماع خود باشد، که خانم کیانی از این مهم فاصله می گیرد و شعر را از تاریخ جدا می سازد و به سوی جریان عاشقانه حسی – اجتماعی نزدیک می سازد، یعنی تبلور لحظات عینی که برای تمامی انسانها در لحظات متفاوت اتفاق می افتد. من اینجا از لوکاچ و نظریه ی او فاصله می گیرم و به ذهن و اندیشه خانم کیانی نزدیک می شوم که ... مورد توجه مخاطب پرسش گر و کنجکاور امروزی است. برای مثال شعر « نقش خالی» ص 48:
«این اتوبوس هر روز همین ایستگاه... / کسی نیست؟ / حرکت؟ / صف درختان بلیط شان همیشه باطل / سقای پیر از تشنگی مرده است / و این شهر کاری به جز شهر ندارد / این قالی بید زده است / نقش خالی من و توست / نقش خالی؟ / پر از من و او کجاست؟»
و هم چنین مثالی دیگر در شعر «انتظار» ص 36:
«همه ی ایستگاه های این شهر را در کیفم جا داده ام / مترو پاشنه ی کفش هایم را چرخانده / به همین سمتی که ایستاده ام / واژه ی کاش در آغوش اما و اگر، آب تردید می نوشد / و شاید در هیچ ایستگاهی پیاده نمی شوند / رودخانه ای که مرا به سوی تو سوق نمی دهد / از زیر زمین می گذرد / و در مصب آدرسی توقف می کند / که هرگز درش به دیوار نبوده است / بیا داسی بچرخان / برشی بزن این هوای عبوس را / و چهره ات را بکار /...»
از کاستی هایی که نمی توان از آن به سادگی گذشت، عوض شدن لحن کلام در متن بدون توجه به فرم ایجاد شده توسط خود شاعر است. برای مثال در شعر «بدرقه»، عوض شدن لحن کلام را می بینیم که مطلوب ذهن مخاطب نیست: «برای هیچ کسی که بر روی هیچ زمینی ایستاده بود / تاکسی ها توقف می کردند / بوق بوق بوق / هی هلو! / تیرهای چراغ برق» شعر از ابتدا که آغاز می شود شیرین، جذاب و دارای ضربه حسی است، یعنی فرودگاه در جیب به مخاطب شوک وارد می سازد و ضربه حسی ایجاد می شود، ولی به تکرار «بوق»ها که می رسد و «هی هلو!» که می آید لحن عوض می شود و متن و ذهن مخاطب دچار آشفتگی می شوند و مخاطب از مسیر اصلی و اتفاقاتی که به ذهن سپرده است، بی مورد جدا می شود و به چاله سردرگمی می افتد.
زیباترین شعر این مجموعه به نظر من «گرفته های دلم» است – ص 12 – که با یک ضربه حسی مانا آغاز می شود: «اگر گرفته های دلم را / همین کارگر ساختمان زیر بتون می کاشت / این عمارت چه می شد؟ » و چقدر این شعر شکیل و زیبا شده و چه قدر هم کوتاه... قابل تقدیر است که شاعر فرم و محتوا و اندیشه را در مکانی فاقد زمان آفریده است. در خیلی از شعرها، بر اساس نظریه ی باختین، نظریه پرداز بزرگ ادبیات در قرن بیستم، شاعر، نتیجه ای به دست مخاطب نمی سپارد، بلکه حالت تعلیق و سرگردانی در بین مفهوم و نامفهومی می آفریند تا باز هم مخاطب از شانه شاعر پیاده شود و با پای پیاده تا انتهای متن، سنگلاخ ها را تجربه گر شود. در این جا نمی توان از ترکیبات کلیشه ای و رمانتیک هم به سادگی گذشت، ترکیباتی مثل «کوچه های دلواپسی» یا «کوچه های صاعقه» و ...
اگر برای فرم منفک از محتوا، ارزش قایل باشیم به بیراه رفته ایم. علت این امر حضور لباس عروس که بدون عروس ارزشی ندارد. این محتواست که می تواند برای فرم تعیین تکلیف کند. فرم اشعار خانم کیانی در این مجموعه بر اساس محتوا بنا نهاده شده است. یعنی محتوا بر فرم مقدم است.شاعر خود فرم را می سازد و این فرم هم، چنان سست و پوشالی نیست که محتوا را مخدوش نماید. باید توجه داشت که فرم از ساختار جداست و فرم هر شعری بر اساس ژانرهای خاص محتوا – جاندار و بیجان – نهفته در متن شکل می گیرد و هیچگاه فرم یک شکل، فرم شعر دیگری نیست که تحولات زبان و بازی های زبانی فرم را متفاوت می سازد.
رومن یاکوبسن می نویسد: موضوع نقد ادبی ، ادبیات نیست، بلکه ادبیت است؛ آنچه یک اثر را به اثر ادبی تبدیل می کند. بنابراین وجه مشخصه یک اثر را باید در خود اثر و نه در مولف آن جستجو کرد، یعنی در خود شعر و نه در شاعر. تمام ایماژها و صنایع ادبی به نظر کشلوفسکی، در خدمت یک هدف هستند. آشنازدایی، عملکرد اساسی هنر، معکوس کردن روند عادت کردن است که ادراک در اثر روزمرگی، به آن دچار شده است. خانم کیانی اگر چه شاعر فرم گرا و فرمالیست نیست و هرگز سعی نداشته – بر اساس اشعار این مجموعه – پیرو کشلوفسکی باشد، ولی سعی داشته خیلی از واژه ها را آشنازدایی کند و مخاطب را با توجه به ساده بودن خطِ روایی این شعر به فکر فرو ببرد تا او به معنای تازه ی واژه های به کار گرفته، متفاوت از اسفاده روزمره آن پی ببرد.
شعرهای این مجموعه، آنگونه که من در حوالی چند انجمن و دوستان ادبی زندگی می کنم، نسبتا مطلوب بوده است و دلیل اصلی آن را ساده گویی، لطافت و اندیشه ملموس می دانم که توانسته سکوی پرتاب خوبی برای شاعر باشد.

پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۳


 گریز از:
کلی گویی های رومانتیک
                              
امید شمس – مجله گیله وا


مجموعه شعر چرا کفش هایت جفت نمی شود شعر من؟ از خانم آذر کیانی، بازتاب بسیاری از دستاوردهای طیف خاصی از شعر دهه ی هفتاد است. این مجموعه به طور جدی سعی در نزدیک کردن شعر به زندگی دارد، اما شاعر به دنبال لحظه های شاعرانه درزندگی نیست بلکه تمام لحظه های زندگی را در نگاهی شاعرانه بازآفرینی می کند. از سوی دیگر همچنان که زندگی قسمتی از شعر است، شعر نیز گوشه ای از این زندگی ست و تاثیر این دو بر یکدیگر به گونه ای است که ماهیت هیچ یک قربانی این تاثیرپذیری نیست. برای شاعر نه زندگی تنها به لحظه های شاعرانه خلاصه می شود و نه صرفا بازتاب سینمایی زندگی در شعرش دیده می شود.
این شعر از بطن زندگی بیرون می آید اما نگاه شاعر آن را از سلامت آزارنده ی واقعیت تهی می کند و به این ترتیب هر واژه ای در خود پهنه های تاریکی از تاویل خواهد ساخت:
" نه بام خانه ی من فرودگاه است/ نه گاری او بال دارد/ با همین پیف پاف هم می توان کار را تمام کرد/ شاخه ای که از پنجره ی اتاق مرا شاهد بود/ دیشب به خواب تیر می رفت..."

استفاده از ظرفیت های زندگی روزمره، شعر را از خلاء لاهوتی سوبژکتیویته و از کلی گویی های رومانتیک نجات می دهد؛ از سوی دیگر عادت زدایی از عناصر زندگی و جزء نگر در آن، به اثر هنری عمق و ماهیت انضمامی می دهد. در این مجموعه تمام عناصر شعر در خدمت رسیدن به چنین فضایی می باشند.
1-     زبان: زبان ساده و روان این اشعار نقش مهمی در مانوس کردن فضای شعر دارد چراکه دامنه ی وسیع واژگان محاوره به خوبی می تواند بیانگر عناصر زندگی باشد اگرچه فاصله گرفتن از فاخرانگی زبان امکانات وسیعی به شاعر داده است اما حفظ سلامت نحوی و ساختگی زبان، او را از افق های تازه تری محروم می کند چراکه زبان محاوره صرفا ماهیتی توصیفی دارد و از این رو علیرغم طیف وسیع واژگانی، فضایی محدود دارد. اما از سوی دیگر این زبان ساده در پس روساخت ساده خود قابلیت خلق فضاهای نو و پیچیده ای دارد، همچنانکه الیوت در «سرزمین هرز» چنین کرده است. اینجاست که ذهن پیچیده ی شاعر در پس زبانی ساده می تواند جهانی پیچیده را ترسیم کند. هنگامی که شاعر هجوم ابژه ها را به ذهن خود بدون عبور آن از یک ذهن تفکیک کننده ی خردگرا به مخاطب انتقال می دهد و با نظم، زندگی روزمره را در فضای اسکیزوفرنیک ذهن خود واسازی می کند، در پس همین سادگی بی نظم، فضایی وهم آلود ساخته می شود:
" به خدا راه شیری خیلی دور است/ و مخیله ی من تنها اتوبان دویده است/ هپروت یک روزی باغ بود/ و خواب دیروز خودکشی کرده است..."

2-     همذات پنداری با ابژه ها: یکی از مهم ترین مشخصه های هنر مدرن پرهیز از بیان مستقیم احساسات و عواطف هنرمند است. هنرمند مدرن با فاصله گرفتن از تک گویی های توصیفی و کلی گویی های رومانتیک در انتقال حس خود از اشیاء و ابژه های ملموس بهره می گیرد. هنرمند با همذات پنداری با اشیاء، حس و خصوصیات خود را به آن ها انتقال می دهد و به این ترتیب درونیات خود را با استفاده از ابژه ها نشان می دهد. شاعر این مجموعه با استفاده از این شیوه در پرداخت حالت درونی خود به اشیاء و ابژه ها، ماهیتی انسانی می بخشد و به این طریق من تک گوی سنتی با شکستن در اشیاء متکثر می شود، ضمن اینکه به اشیاء این اجازه را می دهد که با چهره ای نمایان شوند که هویت تازه و ماهیت نویی به آن ها می دهد و آن ها را از معنای یکه ی سابق خود تهی می کند و وارد عرصه ی معنایی و تاویلی تازه ای می نماید:
" وقتی سباه فقط عینک باشد/ بیچاره پروانه ها/ ستاره های دور میدان سرما"
و یا :
" وقتی فرودگاه را در جیبت گذاشتی/ کودکی هواپیما در دریا غرق شد/ برای هیچ کس که بر هیچ زمینی ایستاده بود/ تاکسی ها توقف می کردند..."
استفاده از اشیاء برای انتقال حس، یکی از مشهورترین خصوصیات این مجموعه است. شاعر با نگاه تیزبین خود توانسته به خوبی از ظرفیت های اشیاء برای ایجاد فضای حسی استفاده کند.
3-     نکته ای که شعر خانم کیانی را با شعر شاعرانی چون فلاح، چایچی و موسوی هم سو می کند نگاه آن ها به زندگی و بازتاب آن در شعر است اما آنچه او را در این میان برجسته و متمایز می کند بازآفرینی شاعرانه ی زندگی است که در برخورد با آن به هیچ وجه گزارشگر واقعیت یا تحلیل کننده و نتیجه گیرنده ی آن نیست، بلکه در این رویارویی شعر واقعیتی تازه را از بطن زندگی می پروراند. واقعیتی که در ذهن شاعر عینیت خود را باز می یابد و باید اضافه کنم اگرچه اجرای حسی توسط زبان پدید نمی آید، اما با ارتباط تنگاتنگ با اشیاء و ابژه های مانوس زندگی سعی در محقق کردن آن در فضای شعر دارد.
4-     گاها در بعضی از شعرهای این مجموعه کاربرد اشیاء و ابژه ها جای خود را به نمادهایی کهنه داده است. استفاده از بعضی مفاهیم و واژه ها بدون رها کردنشان از بار تاریخی مفاهیم نمادینی که پذیرفته اند بیان حسی شاعر را دچار کلیشه های آزاردهنده خواهد کرد و از آنجا که این واژه ها بدون غریب گردانی و تنها به دلیل ارتباط نزدیکشان با زندگی استعمال شوند شعر را دچار بارهای افزوده و ناخواسته ی معنایی و ایجاد فضای تاویلی تحمیلی می کنند. عباراتی چون:
" کوچه های دلواپسی، رد بوی لیمو و بهار نارنج و..." یا سطرهایی چون: " بهار را با خواب شکوفه ها/ بهار را بی تو برگشتم،" به سطرهای درخشانی چون: " دندان مصنوعی همین اشیاء هم بیرون پریده است" و یا: "دوده پر از فاصله را به دستمال آبی قسم می دهم" صدمه می زند.

دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۳

سرت را به آرامی در فنجان قهوه می اندازی
کج و کوله ی چشم های قهوه ای ات،
معوج گونه هایت،
دوباره
خنده را از گوشه ی لب هایت آغاز می کند.
به کندی سرعت
دست هایت را به دوسو باز می کنی
قارچ راز سینه ات را می بینی
بررسی می کنی
هنوز سمی نشده
می بخشی.

 

از کتاب"پلاژ مردگان شاد" نشر اشاره 84

یکشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۳

از موسی به نیروانا
از بودا به خضر
تو به گوش باش اما
.
.
حالا از خوابی که بیداریم
 
از کتاب"من به قرینه ی لفظی..." نشر ثالث 81


یکشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۳

شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۳


زنده یاد احمد شاملو
------------------------
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
وهر انسان
برای هر انسان
برادری ست .
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
وقلب
برای زندگی بس است  .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
 
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .
روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست وجوی قافیه
نبرم .
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد
روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم ...
ومن آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم

چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۳

تردید
.........
بپیچم در برد یمانی
شعبده فرم دهد به شکل تنم
درتکه تکه های آینه، آتش هایم
شعله بکشد بر استخوان های سپید
بریزد در دریای مه آلود
اشیاء یک به یک
زمزمه ی مردد را در حافظه ام تکرار کند


درسته؟

دو دو بزند چشمم
پشت پرده گنجشکی
یقین را نوک بزند
بزند یعنی هست
به شیشه یعنی هست 

بزند بزند

در آینه ی شکسته
قاب تکه تکه های تنت
تن ات!
خورشید بیرنگی
نگین بی اصلی
وصلی به پاره های خودت
به کنش بی اراده ات
به سعی، خار کف پایت
وبه من


واژگونم در دریای مه آلود اشیا
واژه ، واژه ها
واگویه ها
روی سایه ام ، سایه اش
ریشه اش در دلم
شاخ و برگش در گلویم.


آذر کیانی
http://www.asar.name

پنجشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۳

سه‌شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۳

هر مرگ
اشارتی است
به حياتی ديگر


مارگوت بیکل
ترجمه :شاملو

شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۳

نجات می طلبی خاموشی گزین "بیدل"
که در طریق سلامت، خموشی استاد است

پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۳


 من ، از نسیم سرد خزان ، بوی خاک را
همچون شراب تلخ
هر دم به یاد خانه ی ویران مادری
می نوشم و گریستن آغاز می کنم

نادر نادرپور



سه‌شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۳


آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی
 

سعدی

پنجشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۳

 
 
کسی که ذهنی مستبد دارد ،معمولا تخت محک آن دیو یونانی را با خود دارد. دیوی که برای تناول آدمها از این تخت استفاده میکرد.آدمها را آنقدر بلند و کوتاه میکرد تا به اندازه همان تخت بشود بعد ترتیب شان را میداد.
هرکسی در دامن هستی به فراخور شعور ودرک اش در هر موقعییتی که هست در حال تربیت شدن است .
این تخت محک ،همان الگوی ذهنی ست که آدمها را مطابق سلیقه خودش می خواهد

پنجشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۳

پنجشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۳

        
 
       پوکه ی گاز اشک آور اسرائیلی ، گلدان گل زن جنگ زده فلسطینی
 
 
 

یکشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۳


 ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب

در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب

نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم

سعدی

پنجشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۳

 


اگر چه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود
جوانی آغاز می‌کنم کنار نوباوگان خویش
  سیمین بهبهانی
یادم هست که در یکی از دیدارهایی که با خانم سیمین بهبهانی در خانه اش داشتم ،بلوز قرمز خوشرنگی پوشیده بود موهایش را هم حلقه حلقه روی شانه هایش ریخته بود، وقتی طبق معمول مهمان نوازی اش که همیشه با یک سینی پر از خوراکی های رنگارنگ همراه بود ،آمد، گفتم خانم بهبهانی وقتی راه میروید انگار که دختری پانزده ساله اید. یک نوع تازگی در رفتار داشت که خاص خودش بود. گفت :آذر جان " من یک طفل هفت ساله در جانم دارم که مرتب درحال بازیگوشی ست و از کلمات بالا میرود." و بعد بلند بلند خندید .
آن طفل هفت ساله همین حالا کلاس برداشته و مشغول خواندن و نوشتن است.
تولدی دیگر

سه‌شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۳

بانوی غزل سیمین بهبهانی عزیز!

دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد.

مولوی
تسلیت

پنجشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۳


لطفا روی عکس کلیک کنید.
از کتاب"من به قرینه ی لفظی حذف شده است"نشر ثالث 81

سه‌شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۳

خود مانعی برای رفتن است وقتی دست پریده رنگ شاخه ای به علامت وداع بالا می آید.

سیلویا پلات

جمعه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۳

سه‌شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۳

از کتاب"من به قرینه ی لفظی حذف شده است" نشر ثالث 81
------------------------------------------------------------------------

پرت
------

خيره به جايي

چشمت

خيره به من بود

جايي، پرت شد

پرت از من كجا شدي

خيره باز تو؟

تو پرت

تو از ازل در غروب در پرت به دنيا…؟

ن ی ا م د ي

روي ديوار

تو از پرت



فضيل!

تاا ا ا كي ي ي ي تو و و و راااه مي زني ي ي ي

گا ا ا ا ه آن ن ن آم مد كه ما نيز را ا ا ه تو و و مي زنيم



پرت صداي يكي از روزهاي دسامبر

صداي پرت چشمت كه خيره به جايي

خيره به من

بو و و و د

مي شنوي؟

را ا ا ه تو و و و ن نمي زنيم

پ

ر

ت

------------------------
 فضیل عیاض در آغاز به راهزنی مشغول بود تا شبی به وقت دزدی روی دیوار این آواز شنید"تا کی راه میزنی وقت آن آمد که مانیز راه تو می زنیم" فرود آمد و طی طریق اسفار اربعه آغاز نمود.

شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۳

در کمترین زمان ممکن، شاید 7 روز ،سه فروند هواپیمای مسافربری از آسمانی که سقف همه ی مردم این جهان هست سقوط میکنند و جان! 400 نفر سرگردان نمیدانم های این دنیا می شود. در غزه نفهمی دولت اسرائیل بیداد میکند و زمین زندگی پرآشوبی را تجربه میکند. ایمنی رویایی ست در دور دست و شادی بی پناه ،کنار ترس نشسته و در خواب به تعبیر نیامده ی کودکی ست که این روزها در غزه کوچه ،عروسک یا توپش را از دست داده است.
بهرحال شر صورتهای متعددی دارد و نماد زشت اش حکایتی ست از آنچه که در درون انسانها میگذرد. اگر در این بلبشوی کاری از دستمان برنمی آید لااقل درون مان را از افکار شر پاک کنیم. ببخشیم تا بخشیده شویم.

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست.

مولوی
Any life is made up of a single moment, the moment in which a man finds out, once and for all, who he is.

Jorge Luis Borges

هر زندگی یی از یک لحظه ساخته شده، لحظه ای که در آن یک انسان، یکبار و برای همیشه می فهمد که چه کسی ست.

خورخه لوئیس بورخس

یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۳

 
 
نفرت غير انسانی را باور ندارم
باور ندارم كه انسان دشمنی كند

پابلو نرودا

جمعه، تیر ۲۷، ۱۳۹۳

ازکتاب در دست چاپ

تقدیم به پدر
-----------
یاد

هراسم با باد می وزد
بادِ هراسم و میگذرم
ازروی برگ از روی شاخه ، دست های خیس ام و خودم.
سفیدم و از دندانهای مرگ جا مانده ام,
شیری پاشیده، صورتم لزج
مات و مردد
که جذب فضای مه - مرگ آلود نمی شود.

بواسطه ی زمزمه های دور توست شاید
که هنوز بند رختی از لباس های رنگارنگ و شاد
در حیاط خانه ام تاب می خورد
و"آذ گل" روی نوک پا
با کفش های تق تقی نامرئی
تیش تیش می چرخد
سُر می خورد
روی انحنای موج نگاه مهربانت.

شادی لب پر می زد
از روزی که می ساختی
روزهایی...

بادِ هراسی که می وزد از کجاست؟

-------------------------
"آذگل" پدرم به همین نام صدایم میکرد.

چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۳

شاملو
-------------
من وتو يكي دهانيم
كه به همه آوازش
به زيباتر سرودی خواناست.
من و تو يكي ديدگانيم
كه دنيا را هردم
در منظر خويش
تازه‌ تر مي‌سازد.
نفرتي
از هر آنچه بازمان دارد
از هر آنچه محصورمان كند
از هر آنچه واداردمان
كه به دنبال بنگريم،
من و تو يكي شوريم
از هر شعله‌ ئي برتر،
كه هيچ گاه شكست را بر ما چيرگي نيست
چرا كه از عشق
روئينه تنيم.
و پرستوئي كه در سرپناه ما آشيان كرده است
با آمد شدني شتابناك
خانه را
از خدائي گمشده
لبريز مي‌كند

دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۹۳

یکشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۳


روز قلم گرامی باد
-----------------------
محمدعلي سپانلو اعتقاد دارد چهاردهم تير ماه مي‌تواند روز ملي نويسندگان و اهل قلم باشد و علت نامگذاري اين روز به تاريخ‌نگاري ابوريحان بيروني باز مي‌گردد.
14 تير روزي است که نويسندگان و اهل قلم بايد در مورد مدعاهاي حقيقي خود (حداقل در مورد حقوق اساسي خود يعني آزادي بيان) هم صدا شوند. حداقل به لحاظ تاريخي هيچ کشوري چنين سابقه تاريخي در مورد روز قلم ندارد.
عکس : کتاب ابوریحان بیرونی ، انتشارات شروع
 
 


حتما بخوانید. از دست ندهید. ممنون
http://frozenarch.blogspot.com/

frozenarch.blogspot.com/2014/07/somewhere-in-ca.html

سه‌شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۳



لطفا روی عکس کلیک کنید                                                                       

پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۳




 برد و باختی نیست!

بازی!!! نوعی رفتار است که انتخاب می کنیم ،که باید برای ارائه ی آن تجربه ی کافی هم داشته باشیم.... نداشتیم.
تیم فوتبال ایران خوب بازی نکرد، اما رفتاری عالی را تجربه کرد.
به امید آینده ،بازی های خوب و رفتارهای بهمچنین.

دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۳

از کتاب"روی آینه ام خم اش"
---------------------------------
شب
-----------
شب از ستارگان پیشی می گیرد
گستره ی کبودی که از انکار بر می خیزد
.از حذف
.از نبود هر بودی که بود را نبود میکند
بود بود بود هست
بود شب از نبود است از جریان و استحاله ی هرم نفسی عظیم که دم روز را نبود بازدم شب می سازد
تا عمق آن پهنه ی لایتناهی که به تمامی تسلیم است و خاموش وآگاه و جاری است
در همه ی نفوس تا شب شب باشد و معنا یابد در خلوت هر ازدحام
...در حذف هر صدا در انکار هر
از انکار بر می خیزد شب تا همه او شود و شب باشد از گلویی که نجوا می کند و
:می خواند اورا
تا بخواندش
بداندش
و بداردش
شب رویش نی
شب زایش ری
.شب حضور بی حضور آن حاضر همیشه
که نی را ترکند از الست می
تر کند چشم
.تر کند جانی که از عشق سوزشی عمیق دارد
به ستارگان پاداش حضور می بخشد
که بی حضورش توان. حاضر نیست
.در گستره ی کبودی که از انکار بر می خیزد
.هرم نفسی عظیم
دم می دهد دم
از عدم از هو هو
شب شب شب همه او همه هو
شب سقف، شب تالار پرتلالو

شب فرصت حضور مجدد عالم عشق
و مجال دادن خود به خدآ
از عشق، شب زاید و غیبت را لذت حضور می سازد و مجال می یابد که بداند
...نیست از هست و هست از
:شب لایتناهی مکان آن بزرگ بی مکان که
کان همه بیم
کان همه مهر
.کان همه عشق است
شب میخواهد
شب میشود
شب جریان دارد از جانب او


____________________________
هزار و سيصد و هشتاد و پنج

شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۳




از کتاب" چرا کفش هایت جفت نمی شود شعرمن؟ نشرنیم نگاه
---------------------------------------------------------------------
بی قراری هایم از کی شروع شد
--------------------------------------
از وقتی که گنبد مینا را..؟
نه این واژه ها خیلی خودی اند
و من معنی آن ها را مثل مزه ی نان می فهمم
فکر کنم از دیروز شروع شد
یا شاید هم از دیروز امروز دوسال قبل
یا ده سال آینده
حالا تو بگو گنبد مینا را در همین سال ها تاسیس کردند
و در یکی از همین وقت ها که شمردم
سرعت صوت فاخته یی
شاید
هوایم را شکست
که من هنوز گیج گیجی راه می روم
و چیزی شبیه رعد و برق
چشم هایم را نقاشی میکند
 

شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۳

     
فریدا کالو

جمعه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۳



چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

مولوی

معمولا مرز ظرفیت فکر انسان محل تبدیل است که غالبا با اتفاقی غیر منتظره خودش را نشان میدهد و محل گذار هم هست به محیط فکری جدید. درست درون همین اتفاق، انسان درحیرت و بهت از این دگرگونی خبردار میشود.
کیمیا هست برای تبدیلی آسان مشروط بر اینکه محیط فکری پیشین کمتر به توهم آلوده باشد . واقعییت...