سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۴

بغض
--------
روی سفیدی چشمانم
رگ های بسیاری ست
که تنها می توانند
از پشت کلمات بیرون بیایند
و به زبان کودکی 
بغض کنند.

زبان باز نشده ی تو اما
حکایتی ست از رگ های سربی ات.

من به سکوت عادت کردم
تو چطور؟


آذرکیانی
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=69590

هیچ نظری موجود نیست: