بغض
--------
روی سفیدی چشمانم
رگ های بسیاری ست
که تنها می توانند
از پشت کلمات بیرون بیایند
و به زبان کودکی
بغض کنند.
زبان باز نشده ی تو اما
حکایتی ست از رگ های سربی ات.
من به سکوت عادت کردم
تو چطور؟
آذرکیانی
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=69590
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر