شنبه، فروردین ۱۶، ۱۴۰۴



#بهاردل
طلوعِ صبحِ شکوفه‌هاست
پیشانی‌ام غلغله‌ای‌ست از زیباییِ خوابِ در راه
بخوابم، شاید خوابم ببیند
که از طبیعتِ پوسته‌اش می‌گذرد آرام
بینشِ سادۀ جوانه و هماهنگ
از پوست من، روحم
روحم، حالا که طپش و التهاب دیدنِ رویشِ تردِ سبزه‌ها با اوست
و دردِ انتظارِ دیدار
شکوفه شکوفه بهار را بگویید
با درختان
شاخه‌ها!
بلند بلند
می‌خواهم
همین حالا
آوازی برخیزد
صدایی
در تلاقیِ پیوند نگاهم

با سطحِ لطیفِ هوا.
#آذر_کیانی 
#بی_خیال_۱۳۹۷ 
گزیده اشعار
#جهان_به_قدر_همین_قدم_ها_۱۳۹۸ 
#انتشارات_فصل_پنجم

 

هیچ نظری موجود نیست: