چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۴۰۰

 


عكس كج


آنقدر تكان خوردي
كه اين عكس، كج در آمد
و از كادر بيرون زدی.


حالا بندهای كتانی ات
به سرعت اضطراب
هوا را تكان می دهند
تا دورترين راه ها نزديك شود.
تو آزادی...

تو آزادی؟
هميشه براي آزادی لباسی می دوزی
كه از مد نيفتاده باشد
و با دست هايت به دور اين زمين كوچك
چنان حلقه می زنی
كه نيفتادن دروغي مي شود مطمئن
پنهان در گوشه ی قلبت.

آنقدر به دور انداختنی ها خيره شدی
كه صبح از بالكن سقوط كرد.

مي خواستم از آب هاي كنار خوابم
برايت ماهی بفرستم،
تا زندگی يادت نرود
و به خاكستری اين بازی
خاتمه بدهی،اما،
خام به طريقی پخته بو می دهد
و من مجبورم كه اسانس ليمو را چاشنی هوا كنم
تا زير گلويت را نفس نكشی.

كار از باريك به باريك تر جا رسيده
رسيده تا به خاطره ی كسي برسم
كه آغازيد تا تاريكی قد بكشد
و با حسرت به كوچ حيرت اميدی
كه در دوردست هاست،
نگاه كند.
و تحقق ناپديد شده ی موقعيتی سبز را
به بادكنكی تركيده تشبيه كند.


شبيه به رسيدنم به تو
كه در بحبوحه ي خالی اين متن
در جدال
با اين سفيدی ها
كشيده شدی.




آذر کیانی

پلاژ مردگان شاد

نشر اشاره 84

گزیده اشعار 

جهان به قدر همین قدم ها

انتشارات فصل پنجم 98


هیچ نظری موجود نیست: