به قربانیان زلزله ی آذربایجان
بی خبری
آن روز ، روی زمین خبری نبود
مردم مثل هرروز
مثل من، تو
با سبد رویاهایشان
روی خیالی سبک
راهی شدند.
نمیدانم شاید
دیروزش یا روز قبل تر
شکوه یی، شکایتی
نیلوفر دعا را روی لبی پژمرد
ویا دستهای شب کاری
ندانسته استخوان جمجمه یی را
به سنگی آزرد.
هرچه بود ، "شاید" بود
و دقیقا کسی نمی داند
آن روز
در عصری خاکستری
چرا سبد رویاهایشان
به هنگام بازگشت به خانه ، خالی بود
چند شیار بیشتر
روی صورتهایشان
در آینه گم بود
نمی دیدند
یا نمی دانستند
نوری که سعی میکرد
از میان گریبان شان
قد بکشد و نیلوفر دیگری
بر لب هایشان بکارد،
از سایه نقاب گرفته بود
شاید عقربه ی شوم
به عمیق ترین نگاه چسبید
که پلک نزد
و
نزد
تا بی خبری باشد
.
.
.
زمین لرزید
لرزید
و کسی نمی داند
چرا....
---------------------------------------------------------------------------------
آذر کیانی
۱ نظر:
درود بر شما
ارسال یک نظر