این روزها روزهای خوبی ست حداقل برای من که خاطره یی بیاد ماندنی دارم از سال 1369
اما باید کمی به عقب برگردم. سال 1365 بود و بحبوبه ی جنگ و بیم و امیدی که مردم به جان داشتند . ما هم مثل همه ی مردم ،عزیزی رو در جبهه جنگ داشتیم. کوچکترین عضو خانواده به سربازی رفته بود و به جبهه اعزام شده بود. تا اینکه خبر دار شدیم طی عملیاتی در خط مقدم مفقود الاثر شده . اهل خانواده تصمیم گرفتند که مدتی از مادر مخفی کنیم تا وقتی که آمادگی داشته باشد.یک رو مادرم زنگ زد و گفت: آذر سومار کجاست ؟ گفتم یک منطقه ی جنگیه...گفت:من دیشب خواب دیدم که یک جفت کفش توی اونجا گم کردم.برادرت کجاست؟...حال حکایت این شد که باید موضوع مفقودالاثر شدن برادرم روبه او می گفتیم و شد.... توی دفتر کوچک یادداشتم نوشتم چرا (کفش هایت جفت نمی شود؟....کلام مادر) چهار سال گذشت و در همین روزهایی که در آن هستیم برادرم بهمراه اولین مفقودالاثرها به ایران برگشت........خدا روشکر. شکر.
چند سال بعد حدودا 6 سال ...مادر که دیگر درمدت دوری از برادرم برایش قلبی نمانده بود . دل از دنیا کند و رفت اما
یمن کلام مادر دلیل اصلی نامگذاری اولین مجموعه شعرم شد. روحش شاد
در شعر چرا کفش هایت ....آمده ( تا پشت ناخن هایت راهی نیست من آنجایم) که اشاره دارد به یک مثل در گویش بختیاری که معمولا می گویند برادر و خواهر مثل گوشت و ناخن اند
چرا کفش هایت جفت نمی شود شعر من؟
-------------------------------------
کوچه های دلواپسی را ورق میزنم
پلاک خانه ی تو کدام است؟
دیوارها روی زنگ ها را پوشانده اند
پیاده روی خانه ات اما یا شمشاد است یا بید انجیر
رد بوی لیمو و بهار نارنج را که بگیرم
یک راست به سمت شعری می آیم که تو باشی
پیراهن پر تپش
کبریت های سوخته
و چشم هایی که بی اختیار سمت من راه گرفته اند
پس چرا کفش هایت جفت نمی شود شعرمن؟
تا پشت ناخن هایت راهی نیست
من آنجایم