دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۷

اگر الآن صادق هدايت زنده بود، باز هم براي سايه اش مي نوشت و يا با او حرف مي زد؟ اين فكر همراه نوري كه از لاي در اصرار دارد كه به درون بيايد از سرم مي گذرد چهار صبح است و مي دانم كه اگر دستم را دراز كنم و در باز شود، ديروز تمام مي شود و اين نور ادامه ي داستاني خواهد بود كه نمي دانم از كي شروع شده است، از كجا و چرا؟ ولي نه، فعلا نه! مي خواهم ببينم ادامه ي اين داستان چطور شروع مي شود در اين صبح ازلي روايت هاي موازي خود را بر ذهنم تحميل مي كند نبايد زياد دور شوم. چرا صادق هدايت نبايد براي سايه اش بنويسد؟ به خاطر زني كه براي پيدا كردن دو تا اتاق، چنان كلافه بود كه كفش هايش را دم اتوبوس جا گذاشت؟ يا به خاطر آن جماعت دم نانوايي ؟ نه! اگر زنده بود، صادق هدايت را مي گويم، فرصت نمي كرد كه براي سايه اش
...
بلند مي شوم، كتري را روي گاز مي گذارم، خانواده را براي شروعي ديگر بيدار مي كنم 

۵ نظر:

ناشناس گفت...

ممنونم آذر ِ گرامی ...

چند بار اتفاقی اینجا رو خوندم!
عکس کتاب ِ پشت میله خیلی جالب بود برام !

شاد زی ، مهرافزون

ناشناس گفت...

سلام آذر عزیز ... ممنون از تطف زیبایت ... آدرس ایمیل ات را متاسفانه ندارم ... اگر امکتنش هست برایم بفرست تا آدرسم را بدهم و بی صبرانه منتظر کتابت باشم ... سبز باشی ...

ناشناس گفت...

راستی که سوال هایی از این دست چه تلخ است؟اینکه در آشوب بعد از شهریور بیست،وقتی از جلو نانوایی رد می شده از دیدن هزار ها چشم و دهان گرسنه به چه فکر می کرده؟از دیدن چشم های تراخمی رویاهایش به کدام سو می رفته؟با دیدن چشمخانه های خالی شده از ضرب آبله ،کدام گلدان راغه در خیالش می مانده؟یا اصلا آیا می توانسته با سایه اش همین ها را بگوید؟آیا می گفته؟
می خوانمت.می بینمت

ناشناس گفت...

می دانم توگوش ت خیلی پراست ازاین حرف ها…وککت نمی گزد…امالطفا به عکس بالا نگاه کن ..ما بچه هایی هستیم به این شکل ..که داریم به شما نگاه می کنیم ..شما هم به چشم های ما نگاه کنید…

خسته نشدی که؟ فیلترینگ مهربان،اما من خسته هستم توهم خیلی کارداری ،خیلی ازسایت هادیگرمنتظرت هستند..برو موفق باشی…کیانی عزیز

ناشناس گفت...

بعد یک سال بغض...
با «اگر شبی از شب های زمستان مسافری...» به روزم
.
.
به یاد «مرد بي وطن»
به یاد دوست و استاد سفر کرده:
........................................ «دکتر سید مهدی موسوی»
.
.
داستان خرس هاي پاندا به روايت يك ساكسيفونيست که دوست دختری در فرانکفورت داشت
با چندین شعر جدید که قبلا نخوانده اید
آه پدر،پدر، مادر تو را در گنجه آويزان كرده...
با حرفهایی صریح و بی پرده درباره جشنواره های «میبد» و «تبریز»
.
.
صندلي كنار پنجره بگذاريم و بنشينيم و ...
با خبر چاپ:
...................سومین شماره نشریه همین فردا بود
با لینک هایی از جشنواره های مختلف
با لینک شعرها و داستانهایی توپ از بچه های غزل پست مدرن و کارگاه
اعترافات يك سارق مادرزاد...
.
.
و با 27 لینک
فقط 27 لینک
تقدیم به:....
با یک سال نه! با 22 سال بغض به روزم.