مطلب پست قبلي درباره ي برقراري صلح و آرامش و چگونگي دستيابي به آن آرزوي نه چندان دور در اين جهان پر آشوب بود
اتفاقا در همين رابطه، چند روز پيش در روزنامه ي همشهري مطلبي خواندم كه خالي از لطف نيست.
هندي ها اعتقادشان براين است كه اگر دو تا الاغ با هم ازدواج كنند ، صلح و آرامش درجهان برقرار خواهد شد .
در روزهاي همين نوشته ي درج در روزنامه ، دوتا الاغ را به عقد و عروسي هم در مي آورند ، عروس داماد را به آرايشگاه مي برند ، يك شهر در اين جشن شركت ميكند ، بعد از رقص و پايكوبي بسيار در آخر كار هم همه ي مردم دست به آسمان برميدارند و براي لمس صلح و چشيدن آرامش دعا ميكنند.
با وجود اين همه آدم ، دو تا الاغ واسطه ي خير ميشوند. و چرا كه نه؟
اگر بخواهم درباره حماقت و واسطه گري آن براي ايجاد امنيت و صلح كاذب بنويسم باور كنيد چندين و چند پست را بايد براي اين مطلب اختصاص بدهم ، بنابراين به بعد فلسفي اين قضيه اصلا وارد نمي شوم چون حكايتي ست. جاي عبيد زاكاني واقعا خالي ست.
در اين جور مواقع كه با اين طور مطالب برخورد ميكنم ، احساس مي كنم كمر بند زمين كه آن را به دو قسمت مساوي تقسيم كرده است (خط فرضي) از كمر زمين باز ميشود و با سرعت
در كهكشان رها ميشود وبا شدت به جايي اصابت ميكند كه از صدايش چشمهايم به ناكجايي خيره ميشود كه در آنجا هيچ چيز نيست.
اما حالا به جايي خيره شده ام كه دوچيز هست ( دوتا الاغ كه نيش شان تا بناگوش باز است) البته دور از جان حيوان ضاحك...
۱۵ نظر:
جنگ تحت لوای رسیدن به صلح و امنیت..کشتار مردم بیگناه برای جنگ برای آزادی...برای
جنگ برای صلح و ارامش چه عناوین جالبی بیشتر به مضحکه بازی میماند تا ادله قابل قبول که پیوسته در طول تاریخ از طرف قشری خاص به مردم دیکته شده...بررسی اجمالی تاریخ نشانگر و مبین این نکته است که ماحصل این ویرانگری ها و چپاولها تحت هر عنوانی چیزی جز قهقرا نبوده ...بیماری...فقر...ویرانی...و آسیب های شدید اجتماعی که آسیب های روانی در زیر مجموعه آن قرار دارند..من سیاستمدار نیستم نه خدارا شکر ..و ار سیاست این است نمیخواهم چیزی از آن بدانم که لاجرم گاه اسیر آن میشویم ناخواسته شاید..
تبعات جنگ شاید که نه به یقن تا سالها دامنیر جوامعیست که درگیر آن بوده اند پس چرا صلح نه؟ چرا جنگ ؟ آیا بر پهنای کره ی خاکی آنجا که بشر مقتدرانه زمام امور را به دست گرفته اندیشه آرامشو صلح نمیتواند حاکم باشد...پس تمدن یعنی چه؟
نمیدانم تنها میتوانم آرزومند روزی باشم که صلح آرزوی بشر نباشد
با سپاس
آذر .م دستیابی به اهداف شخصی عد ه ای خاص
ترسم از انجماد لحظه های سربی
ترسم از یخ زدن دست های لطف
از گم شدن در میان هجا.......
از تراوش باران درمیان برهوت لحظه ها !
ترسم از روبوت٬ رایانه٬ از لغزش قلم..
در میان تعارفات بی معنا!!!
تهی گشتن واژه از خویش...
بیگانگی انسان با محتوا!
ترسم از بیتو ماندن است...
در خلا به تنهائی دل سپردن است٬
هراسم از فردای های بی عشق...
بیتو آفتاب را به تاریکی سپردن است....
آذر .م
سلام...برای اولین بار است که به وبلاگتان سر می زنم .قبلا کتاب شعرتان را خوانده ام البته...من هم با یک شعر تازه به روزم .سر بزنید خوشحال می شوم
salam...
آقای کريستف کلمب متشکريم
بياييم با هم از آقای کلمب عزيز تشکر کنيم
کف بزنيد و تعظيم کنيم
چون ....اون....کاشف امريکاست ....
[تحسین]ههههههههههههههورررررررررررااااااا[تحسین]
عالی و تاسف برانگیز
ممنون از لطف همواره تان
صد بار گفتم بچّه را در خانه های خالی نگذار
در پنج ِ عمودی
که می رود بالا که ...
.
.
.
به روزم
برسی بيانات عجیب و غریب دکتر طاهره ی صفارزاده در مورد آثار نهايی جايزه شعر قلم زرين و نامه ی مکتوب چاپ شده مرتبط با آن در روزنامه ی همشهری//
شایذ باید همه با هم تکرار کنند
"ای اهل عالم سراپرده یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار
سلام جنگ يعني نابودي حالا به هر دليلي باشه خانوم كياني من شعر هاي شما را خوانده ام و برايم بسيا جالب بوده است خوشحال ميشوم به من هم سربزنيد با تشكر مسعود از بوشهر
salam azare aziz va sabeghan doost engar!man halam khobe hanooz!va in roozha delam mikhad hamin doorha bemoonam hanooz!
ای بابا...!
salam bar doost! jang joz naboodi chi be hamrahh dare?
سلام.به روزم
از نگاهِ خورشید
شرف می ریخت (!)
آنگاه که ماه
از غروب شانه های زمین برمی گشت
این روزها
جغرافیا
در پس لرزه ی تمدن
چهار سویش
به آلزایمر دچار است
و دریا
جذرش را
به ریشه ی هفتم آسمان هم
مد نمی کند
صبح مانده است
از پس ِ کدامین سو ؟
به خیر ِ خورشید سلام گوید
***
بمیرد شعرم
اگر دروغ گفته باشم
نگاه کن
نصف النهار
چگونه در رژیم ِ(باربی ی) زمین
سر گیچه می رود
و آفریقا
اگر رنگش هم پریده است
بالاتر از سیاهی نیست
نگاه کن
آن سوی تر
اروپا
چگونه باسن وسیع ش را
بیمه کرده است
و امریکا
هنوز به رقص تکنو
بی تاب است
این روزها
اما اگر
آسیا بی هوش است
زیر تیغ ِ جراح
گونه ای می کارد
ارسال یک نظر