غروب آسفالت
مگر چه می خواستند؟
سنگ از روی شکم برداشتند
و در صبحی ناشناخته
کیف و کتاب و گاری دستی و دستکشهای پاکبانی را
به امید دیدنِ
تکان دستی ، دستهایی مهربان
در قامت خیابان
وارد آبان شدند.
باور کنید کوله پشتی انفجاری را
در دل هیچ مادری جاسازی نکردند.
فقط در یک روز از روزهای گرسنه
سنگِ روی شکم شان
شهاب آسمانی شد
و فرود آمد
و برداشت
از دامنِ آرزو
انتظارشان را
و از چشمهای تهیِ آبان
خواستههایشان.
غروب سرخ چکمهای بی پا
دستکش پاکبانی پیر
کیف و کتاب و یاقوت سرخِ چشمهای خشم
به مهمانی آسفالت آمد
و پائیز بر سرخِ خوابیده رنگ باخت.
آذر کیانی
پائیز_98
سایت اخبار_روز
https://www.akhbar-rooz.com/غروب-آسفالت-آذر-کیانی/