یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۸



بگو ای شمس تبریزی ازآن می های پائیزی

مولوی








دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۸



پائ ی ز


پائ ی ز که می آید
مثل هر موجودی 
روی زمین نمی پاید ، نمی ماند
پائ ی ز که 
سرمای ملس در سکوت ، تجربه ی سبز زرد ، نارنجی 
را می  مکد و بعد
کز می کند ، گوشه می گیرد
و خیره می ماند به بندهای باد
خش خش
پائ ی ز که 
سومین فصل سال
سومین روزش روز رفتن مادر است
و یا شاید بازگشت اش ، کسی چه می داند
کز می کنم گوشه می گیرم
و خیره می مانم
به ب ر گ ه ا ی ی که به باد داده ام

سبز ، زرد، نارنجی
پائ ی ز که می آید 
دری باز می شود به وسعت صبر
گوش می کنم به ندای وعده یی
که می دانم با معجزه پرمی شود
و خیره می مانم به نور نارنجی
و آینده و ریه های بزرگ پنجره هایش
که پر از نفس های توست.

سبز نپائید
نارنجی و زرد هم نمی پایند
برهمین نردبان خلاصه می کنم
تا در خواب بنفشه پرواز کنم


آذرکیانی#
کتاب " روی آینه ام خم اش " نشر آیدا - بوخوم آلمان96

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۸

دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۸

پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۸





از سلسله نقدهای معماری جهان

آرشیتکت : افروز نبوی

 وبلاگ " آستاره "




لطفا روی لینک زیر کلیک کنید
















جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۸

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می روی به سلامت ، سلام من برسانی

سعدی

دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۸


 !تبریک تولدم با این هدیه زیبا. ممنون عزیزانم

شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۸

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۸



از دوست گرامی شاعر و منتقد ، جناب " یداله شهرجویی " و دوستان خوبم در انجمن ادبی " اردیبهشت " شهرستان میناب سپاسگزارم



شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۸


زمان ، آدم ها را دگرگون می کند اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگاه می دارد.
هیچ چیزی دردناک تر از این تضاد میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره نیست.



مارسل پروست

جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۸

جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۸

دنیا

غم انرژی ناپایداریست

که سبزمرده ، زرد پلاسیده

 دیگر رنگهای اوست و یا دیگر شکل ها.

و برای خودش دلایل قطعی دارد

تبدیل و از این حرفهاست ، حرفهای غم.

و وقتی دنیا

روی پاهای کوچکش می ایستد

بایستد دقیقا  نه برای رویارویی با غم

که برای پذیرش تمام و کمال آن است.

خاصیت دنیا این است.

و با همین قبول و رد کردن هاست

که شکل  عوض  میکند.

تاااااااا 
پشت همین پنجره حکایتی .....


من ازروی همین چکه چکه لحظه هایی که می چکد

که از چشمم و بر گونه ام

دنیا را می بینم ،

ببینم، دلم می گیرد.


وقتی برگ همین شمعدانی

شمع دانی که

قدم اش را آهسته میکند ،

تا پشت همین پنجره

 که راهی نیست،

رقص نور و بو و لحظه ای که می چکد

 قدم به قدم

تاااااا پشت همین پنجره

از درازی دنیا

حکایتی دارد طولانی

و وقتی بیفتد از قامت

 از شاخه از نور،

 حکایت، تمام است.

بایستم رو به همین نور

که می ِکشد مرا بخود

که می برد به سطح سرخ برگ ها

دلم که بگیرد ، نه از بیفتد ، از شاخه را

بگیرد از خودش که گرفته ست ، گرفته ام.

از هوا

که لبریز از غم است.

 ناچارا غم با خودش  تصادف میکند

نمی میرد ،بزرگ میشود

 بزرگ یا کوچک هم

فرقی نمی کند

غم ، غم است.

ظرف اش حالا دقیقا اندازه من است.

گفتم:

همین شمعدانی

دانی  تااااااااااا

پشت همین پنجره حکایتی ست طولانی

  باهمه ی زیبائی هایش




آذر کیانی

از کتاب " بی خیال " انتشارات " فصل پنجم " -  97



چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۸



دخترنازنینم " افروز " جان تولدت مبارک



سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۸




هوای شعر
-------------------



گلویم صحرای کلمات

گلویم سر درگم

سمت خالیِ شعر شب است.


مفهوم یکنواخت نگاهم را،

اگر رمز آبی بگیرد،

و به تعبیر متفاوتی

ازهمین اشیاء برسد،

یقینا

کلمات قدم زنان

دوش بدوش ماه

عبور را از شب می گیرند

و تا شعر،

همین کاغذ بی تاب را

قدم خواهند زد.


درصحرای گلویم غلغله ایست.




آذرکیانی

از کتاب " بی خیال " انتشارات " فصل پنجم " - 97




  




جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۸


لطفا روی لینک زیر کلیک کنید




چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۸

روز جهانی کارگر مبارک




چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۸

در سی و دومین نمایشگاه کتاب تهران ( 4 الی 14 اردیبهشت) 

کتاب شعر " بی خیال " انتشارات " فصل پنجم " - 97

مصلی - شبستان - سالن 31 - انتشارات فصل پنجم


یکشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۸

ایام


روزها لباس و کفش می پوشند
عطر و اودکلن می زنند
و می روند


روزها عینک می زنند
عصا به  دست می گیرند
و می روند


روزها می روند
در خانه یی سرد
و سالیان دراز
در سکوت 
خاکستری می شوند

...

شب

--------
از کتاب "بی خیال " انتشارات " فصل پنجم " 97




جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۸

خدایا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟


نیما یوشیج














دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۸


سیزده نوروز مبارک
---------------
هر زبان سبزه ی او ترجمان دیگری است
از خمیر خاکیان ، یکسر خبردارد بهار



صائب تبریزی