یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۸
دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۸
پائ ی ز
پائ ی ز که می آید
مثل هر موجودی
روی زمین نمی پاید ، نمی ماند
پائ ی ز که
سرمای ملس در سکوت ، تجربه ی سبز زرد ، نارنجی
را می مکد و بعد
کز می کند ، گوشه می گیرد
و خیره می ماند به بندهای باد
خش خش
پائ ی ز که
سومین فصل سال
سومین روزش روز رفتن مادر است
و یا شاید بازگشت اش ، کسی چه می داند
کز می کنم گوشه می گیرم
و خیره می مانم
به ب ر گ ه ا ی ی که به باد داده ام
سبز ، زرد، نارنجی
پائ ی ز که می آید
دری باز می شود به وسعت صبر
گوش می کنم به ندای وعده یی
که می دانم با معجزه پرمی شود
و خیره می مانم به نور نارنجی
و آینده و ریه های بزرگ پنجره هایش
که پر از نفس های توست.
سبز نپائید
نارنجی و زرد هم نمی پایند
برهمین نردبان خلاصه می کنم
تا در خواب بنفشه پرواز کنم
آذرکیانی#
کتاب " روی آینه ام خم اش " نشر آیدا - بوخوم آلمان96
چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۸
دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۸
پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۸
شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۸
جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۸
جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۸
دنیا
غم انرژی ناپایداریست
که
سبزمرده ، زرد پلاسیده
دیگر رنگهای اوست و یا دیگر شکل ها.
و برای
خودش دلایل قطعی دارد
تبدیل و
از این حرفهاست ، حرفهای غم.
و وقتی
دنیا
روی پاهای
کوچکش می ایستد
بایستد
دقیقا نه برای رویارویی با غم
که برای
پذیرش تمام و کمال آن است.
خاصیت دنیا
این است.
و با همین
قبول و رد کردن هاست
که
شکل عوض
میکند.
تاااااااا
پشت همین پنجره حکایتی .....
من ازروی
همین چکه چکه لحظه هایی که می چکد
که از
چشمم و بر گونه ام
دنیا را
می بینم ،
ببینم،
دلم می گیرد.
وقتی برگ
همین شمعدانی
شمع دانی
که
قدم اش را
آهسته میکند ،
تا پشت
همین پنجره
که راهی نیست،
رقص نور و
بو و لحظه ای که می چکد
قدم به قدم
تاااااا
پشت همین پنجره
از درازی
دنیا
حکایتی
دارد طولانی
و وقتی
بیفتد از قامت
از شاخه از نور،
حکایت، تمام است.
بایستم رو
به همین نور
که می
ِکشد مرا بخود
که می برد
به سطح سرخ برگ ها
دلم که
بگیرد ، نه از بیفتد ، از شاخه را
بگیرد از
خودش که گرفته ست ، گرفته ام.
از هوا
که لبریز
از غم است.
ناچارا غم با خودش تصادف میکند
نمی میرد
،بزرگ میشود
بزرگ یا کوچک هم
فرقی نمی
کند
غم ، غم
است.
ظرف اش
حالا دقیقا اندازه من است.
گفتم:
همین
شمعدانی
دانی تااااااااااا
پشت همین
پنجره حکایتی ست طولانی
باهمه ی
زیبائی هایش
آذر کیانی
چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۸
سهشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۸
هوای شعر
-------------------
گلویم
صحرای کلمات
گلویم سر
درگم
سمت خالیِ
شعر شب است.
مفهوم
یکنواخت نگاهم را،
اگر رمز
آبی بگیرد،
و به
تعبیر متفاوتی
ازهمین
اشیاء برسد،
یقینا
کلمات قدم
زنان
دوش بدوش
ماه
عبور را
از شب می گیرند
و تا شعر،
همین کاغذ
بی تاب را
قدم
خواهند زد.
درصحرای گلویم غلغله ایست.
آذرکیانی
از کتاب " بی خیال " انتشارات " فصل پنجم " - 97
جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۸
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۸
اشتراک در:
پستها (Atom)